خاطره از دخترشهید مدافع حرم سردار حاج حمید مختاربند

ساخت وبلاگ


روزی که قرار شد با برادر و خواهرم برای دیدن پدر به معراج شهدا بروم نمی دانستم قرار است با چه صحنه ای مواجه شوم.

چون از نحوه ی شهادت ایشان چیزی نمی دانستم.

حدود بعد از ظهر بود که به معراج شهدا رسیدیم.

من و همسرم زودتر رسیدیم و وارد حسینیه ی آنجا شدیم.

فضای بسیار معنوی بود. بعد از چند لحظه تابوت مزین شده با پرچم جمهوری اسلامی ، وارد حسینیه شد و من یک لحظه تصور کردم پدر پیشاپیش تابوت با لبخند وارد حسینیه شد.

زیر لب به ایشان سلام کردم. تابوت را روی زمین گذاشتند و بعد از چند لحظه پرچم و پارچه ی سفیدی که روی صورت مطهر پدر قرار داشت کنار زده شد.

پدر در رضایت و آرامشی عمیق به سر می برد.

و همین باعث شد یک لحظه تمام دلتنگی این چند روزه از ندیدن ایشان برطرف شود.

انگار دست مهربانش را به روی قلب داغ دیده ی من کشید و تمام زخمهای آنرا شفا داد.

انقدر غرق زیارت پدر شده بودم که فراموش کردم خواهر و برادرم که در ماشین دیگری بودند هنوز نرسیده اند.

بعد از چند دقیقه فرصت دیدار ما به پایان رسید و تابوت پدر را بردند.

بعدا برایم تعریف کردند که سرپوش چوبی تابوت را هر چه کردند نتوانستند با میخ و پرچ نصب کنند. یا میخها کج میشد و یا دستگاه پرچ کارش را درست انجام نمیداد.

مدتی طول کشید و تلاش برای محکم کردن درپوش چوبی بی فایده بود.

در همین لحظه خبر داده بودند که دختر و پسر شهید برای زیارت پدرشان به معراج شهدا رسیده اند و آنوقت همه فهمیده بودند که چرا نتوانستند درپوش چوبی را به روی تابوت میخ کنند.

ابوزهرا چشم انتظار دیدن زهرا و حسینش بود چرا که می دانست این آخرین فرصت وداع با فرزندانش است.

کانال شهید مدافع حرم حاج حمید مختاربند (ابوزهرا)

@shahid_mokhtarband

http://uupload.ir/files/ehkv_2017-10-25_15.13.20.jpg

داستان یک مدافع حرم ۳...
ما را در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ دنبال می کنید

برچسب : دخترشهید,مختاربند, نویسنده : 1modafeharamd بازدید : 190 تاريخ : دوشنبه 8 آبان 1396 ساعت: 17:00