تنها راه شهــادتـه ,شهــادتـــ ".

ساخت وبلاگ


من و حامد از بچگی به واسطه همکار بودن پدرهامان باهم دوست بودیم ;اما همکار شدن خود ما باهم و هم سرویس شدنمان به تحکیم این دوستی و تبدیلش به رفاقت بیشتر کمک کرد. من و حامد چند مأموریت داخلی باهم بودیم. گاهی خیلی ظریف به قول بچه‌ها زیرپوستی درس اخلاق می داد .مسیر برگشت یکی از همین مأموریت ها اصطلاحاً از بالا شهر به پایین شهر آمدیم. حامد بین راه شروع کرد به طرح موضوع. از امکانات آدم های مرفه تا سختی های قشر ضعیف جامعه حرف زد .آخرش هم گفت: "فردای قیامت اگه ناشکری کرده باشیم, کاری را درست انجام نداده باشیم یا برای دلمون کارکرده باشیم, خدا همین بچه های مرفه و بی درد را می بره بهشت ;چون تکلیفی نداشتند .من و تو هم باید بمونیم توی صف".کمی باهم حرف زدیم تا به مقر اصلی رسیدیم. وقت ناهار گذشته بود .من و حامد یک سفره کوچک جلوی تلویزیون پهن کردیم و شروع کردیم به ناهار خوردن .برنامه ورزشی در حال پخش بود .قهرمان یکی از رشته های ورزشی را نشان می داد .یادم نیست, فکر می کنم یکی از بچه‌ها گفت: "این بنده خدا تو رفاه کامل زندگی می کنه و...".داشت تعریف می کرد که به حامد گفتم: "من حاضرم به خاطر این برم تو صف بهشت, بنده خدا از استیلش مشخصه حوصله توی صف بودن را نداره ".حامد نگاهی به من کرد و گفت: "رسول شوخی کردم ".همان طور که به صورتش نگاه کردم, خندیدم و گفتم: "حامد تنها راهی که نباید توی صف بمونیم و بتونیم سریع رد بشیم, شهــادتـه ,شهــادتـــ ".

 رفیق مثل رسول 

@ra_sooll

داستان یک مدافع حرم ۳...
ما را در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1modafeharamd بازدید : 246 تاريخ : چهارشنبه 4 ارديبهشت 1398 ساعت: 4:54