خواهر شهید(دهقان امیری) : مراسم هفتم محمدرضا که در مدرسه عالی برگزار شد اولین باری بود که کاملا وجودش را احساس کردیم. من هیچ وقت فکرش را نمیکردم که وارد مدرسه عالی شوم و محمدرضا آنجا نباشد. آن روز حالم بد شد و فضا برایم سنگین بود. از مراسم بیرون آمدم و در آن راهرو راه میرفتم و سَرِ محمدرضا غُر میزدم. چند دقیقه بعد بوی عطر محمدرضا اطرافم پیچید و تپش قلبم زیاد شد. دور و برم را دیدم اما کسی آنجا نبود و مطمئن شدم محمدرضا پیشم آمده. در خوابم هم میآید و یکسری غُرغُرهایی میکند و نشان میدهد که حواسش به ما است.
خاطرات ملازمان حرم
داستان یک مدافع حرم ۳...
ما را در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 1modafeharamd بازدید : 216 تاريخ : يکشنبه 29 اسفند 1395 ساعت: 1:48