داستان رفیق شدن شهید ابوعلی با شهید صدرزاده

ساخت وبلاگ


باسلام 

یک روز که ابوعلی داستان رفیق شدنش را با سید مصطفی صدر زاده تعریف میکرد اینطور میگفت 

برای بار اول که به سوریه با لشگر فاطمیون رفته بودم وخودم را مهاجر معرفی کرده بودم  کسی بنده را نمیشناخت که ایرانی هستم از یک طرف هم دلهره داشتم که زیاد با رزمنده های مهاجر صحبت کنم وبفهمند که من ایرانی هستم در آن مدت خیلی کم حرف وگوشه گیر بودم و ترس هم داشتم به کسی بگم ایرانی هستم چون احتمال داشت منو بفرستند ایران وخیلی دوست داشتم به یک نفر اطمینان پیداکنم که خودمو معرفی کنم باهاش رفیق بشم گفتم بزار به مصطفی بگم میگفت رفتم پیش مصطفی گفتم سید یه چیز میخوام بهت بگم قول بده به کسی نگی مصطفی گفت میدونم میخای بگی ایرانی هستم.

گفت من میدونستم ولی به روت نمی آوردم  اینطور شد که روز به روز بیشتر بامصطفی رفیق شدیم  وهمیشه احساس میکردم مصطفی پیشم هست والان هم این احساس را دارم  وبعد شهادتش خیلی اذیت شدم.

آخر هم گفت دعا کنید هرچه زودتر شهید بشم

داستان یک مدافع حرم ۳...
ما را در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1modafeharamd بازدید : 202 تاريخ : شنبه 17 مهر 1395 ساعت: 20:51