روایتی از یک دیدار صمیمی با خانواده شهید مدافع حرم سجاد زبرجدی
خانه ای کوچکو ساده اما گرم و صمیمی خانه ای که به راحتی پذیرای سی نفر مهمان شد،وارد خانه که شدیم، مادر اصرار کرد که در اتاق پسرش بنشینیم و ما وارد اتاق شدیم.
در و دیوار اتاق با ما حرف داشت.انگار این اتاق از دیگر اتاقهای خانه خوشبخت تر بود؛
بیشتر حضور مرد آسمانی را درک کرده بود و اکنون امانتدار یادگارهایش بود.
مادر قدرت تکلم نداشت ، با زبان بی زبانی یادگارها را با عشق نشانمان می داد و با اشاره به ما می فهماند چقدر فرزندش برای,ش عزیز بوده،فرزندی که از سه سالگی طعم یتیمی را چشیده و از نوجوانی کمک خرج خانه بوده.
و دلش طاقت نیاورده به مظلومان کشورهای دوردست کمک نکند .خواهر و مادر را به خدایی سپرده که تا به حال حامیشان بوده و پایشان را به مسجد و هیئت باز کرده بود.کمی که می گذرد ، خواهرشهید بقچه ی لباس های برادر را می آورد و جلویمان می گذارد.
و می گوید این همان لباسی است که در زمان شهادت بر تن برادرم بوده.و ناگاه یاد پیرهن پاره پاره و قلب صبور زینب کبری می افتی.
خواهر برایمان می گوید که برادرش چقدر عاشق چادر بود.و او را با این امانت حضرت زهرا آشنا کرده و امروز همان خواهر، با نهایت توان، دست بقیه را می گیرد و به راه حسینی و زینبی می آورد.
ما نیز امید بستیم به دست گیری شهید بابرکت این خانه، تا بتوانیم ادامه, دهنده ی راهش باشیم
به روی دفتر دلم نوشته بود یک شهید
برای خاطر, خدا ، شما ادامه اش دهید,
از امروز باری روی شانه مان سنگینی می کندو از تو ممنونیم که ما را به خانه ات دعوت کردی و اجازه دادی در هوایت نفس بکشیم.
مدافع حرم
شهید سجاد زبرجدی
@zakhmiyan_eshgh
داستان یک مدافع حرم ۳...
ما را در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 1modafeharamd بازدید : 214 تاريخ : دوشنبه 26 آذر 1397 ساعت: 15:58