دلنوشته ای از زبان خواهر یک شهید...

ساخت وبلاگ


جانانم آسوده خاطر برو خدا پشتو پناهت 

صبر میکنم در این رهی که بانویم زینب صبر کرد

همچون کوه پشتو پناهت میمامنم و خم به ابرو نخواهم آورد 

این بزم خواهرانه ام را از عمه جان به ارث برده ام 

به یاد دارم عمه جان بر رگ های بریده بوسه زد

بیاد دارم عمه جان پیکر بیجان را نظاره کرد 

و به یاد دارم که عمه جان از بالای تل چگونه تاب آورد و درس ایستادگی را بر ما ارزانی داشت....

این ها میراث من هستند و آغشته با گوشت و پوست و خون من شده اند

اما...

یک جای داستان را نیاموختم چگونه تاب آورم؟!...

باشد ، اگر سر برادرم را عمه جان برای خود کنار گذاشته باشد حرفی نیست ، من بر رگ های حنجر بوسه خواهم زد

اگر برادرم را اربن اربا کرده باشند حرفی نیست ، اورا در عبای مولایمان خواهم گذاشت

اگر سه شعبه به او زده اند ناز نفس های علی اصغرش باشد سر افراز شدیم برابر 6 ماهه ی رباب...

اگر گمنام هم میخواهد باشد حرفی نیست لااقل پدری برادری مادری خواهری یه نفر فقط نشانی اورا داشته باشد اورا با دستان خود به خاک سپرده باشد که شود مرحمی بر دل چشم انتظارمان 

ولی این بار سفرنامه ی کوچ برادرم فرق میکند 

کسی اورا از بالای تل نظاره نکرد 

هیچ کس در قتلگاه بالای سر او حاضر نشد 

و در اربعینش کسی به سوی او پا در این ره نگداشت

و اینک قریب به دوسال است که پرواز کرده ای و خواهرت بازهم صبر پیشه ی این فراق میکند و الم  عباس را برداشته و این بار نوای لبیک یا مهدی سر میدهد تا نفس در سینه دارد نامت و راهت را بر جهانیان فریاد میزند  تا باری دیگر به دشمنان خدا تحقق بابی انت و امی را در هر بازه ای از تاریخ که درحال گذر است آشکارا نشان دهد.......


داستان یک مدافع حرم ۳...
ما را در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ دنبال می کنید

برچسب : دلنوشته, نویسنده : 1modafeharamd بازدید : 213 تاريخ : سه شنبه 14 آذر 1396 ساعت: 21:20