روایتى از شهید مدافع حرم محمدتقى سالخورده

ساخت وبلاگ


بسم رب الشهداء و الصدیقین

"پرچم عباس [ع] تا بالاست در شهر دمشق، سینه چاکانِ حرم آسوده‌تر می‌ایستند؛ (بخش بیست و هشتم)، یاد محرم" ...

بار اول که به سوریه اعزام شده بود، ایام محرم سال ۹۴ بود. محمدتقی چند باری از اونجا با من تماس گرفته بود و از حال و هوای عزاداری امام حسین [علیه السلام] توی محلمون (روستای شهاب الدین) می‌پرسید. قشنگ معلوم بود دلش با عزاداران امام حسین [علیه السلام] بود ...

یادمه شب هفتم محرم به روحانی محلمون گفتم واسه سلامتی همه مدافعان حرم، علی الخصوص محمدتقی ما هم دعا کنه. حاج آقا دعا کردند و همهمه اهالی تو حسینیه زیاد شد یادم رفته بود که کسی از اعزام محمدتقی خبر نداشت.

رفت و رفت تا اینکه محمدتقی از ماموریت اول که برگشت این خبر به گوشش رسید که من به حاج آقا گفتم، واسه سلامتیش دعا کنه ...

یکی از صفات عالی محمدتقی رو که رعایت اصول "حفاظتی" بود، من رعایت نکرده بودم ...

از من خیلی ناراحت شد، البته هیچ وقت به روم نیاورد. ازش معذرت خواستم و محمدتقی هم طبق معمول گفت: پچوکتم برار (کوچیکتم برادر).

 @labbaykeyazeinab

داستان یک مدافع حرم ۳...
ما را در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ دنبال می کنید

برچسب : محمدتقى,سالخورده, نویسنده : 1modafeharamd بازدید : 198 تاريخ : يکشنبه 14 آبان 1396 ساعت: 18:58