شاید کسی باورش نشه، اما با شناختی که از هادی داشتم این ادّعا را میکنم که اگر هادی را چند روز گرسنه نگه میداشتن بعد بهش میگفتن بین غذا و آموزش نظامی اول کدوم رو انتخاب میکنی؟ هادی اول آموزش نظامی رو انتخاب میکرد.
مثلا تو جریان ماموریت شمال کشور، یکی از دوستان که از اساتید مجرب و برجسته نظامی هستن تازه از مقولهی جنگ ۳۳ روزه فارغ شده بودن و ابتدای آشنایی ما با ایشون بود و بین ما و ایشون یه رابطه و حس خوبی بود تا جایی که شب ها که تا ساعت ۳-۲ بچه ها نم نم خوابشون میبرد هادی به ما میگفت بیدار بمونید حاجی بیاد خاطره تعریف کنه...
حاجی کیسه خوابش رو میآورد بین من و هادی میخوابید و وقتی از خاطرات میگفت برا من میشد قصه و لالایی. اما هادی چشماش تازه باز میشد و جوری گوش میداد که وقتی نگاهش میکردی انگار خودش الان اونجا تو وسط معرکه است. این یکی از نشونههای عشق هادی به مقاومت و نظامی گری بود.
مسیری که هادی طی کرد مثل نهالی بود که دقیقا در خاک مناسب جای مناسب و شرایط خاص خودش قرار گرفت به بهترین شکل ممکن رشد کرد و به ثمر نشست.
داستان یک مدافع حرم ۳...
ما را در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 1modafeharamd بازدید : 197 تاريخ : شنبه 20 خرداد 1396 ساعت: 9:51