وقتی آقاحجت دوازده ساله بود کاری کرد که من خیلی عصبانی شدم، یک روز دیدم نیست خیلی نگران شدم تا اینکه یکی از همسایه ها گفت آقا حجت به همراه 2 تا از دوستانش رفتهاند حمام سونا « آن زمان حمام سونای غیاث آباد تازه ساخته شده بود» صبر کردم تا آمد. هیچ وقت نمیتوانست دروغ بگوید. درها را قفل کردم و کنارش نشستم و گفتم: پسرم کجا بودی؟
گفت: فوتبال.
گفتم: تو که به خاطر عینکت هیچ وقت فوتبال نمیرفتی. راستش را بگو. چرا چشمهایت قرمز شده؟
گفت: رفتم حمام سونا.
گفت: از چه کسی اجازه گرفتی و رفتی؟
گفت: ترسیدم شما اجازه ندهید برای همین بدون اطلاع رفتم.
من بلند شدم و با مگس کش پلاستیکی 2 ضربه زدم به پاهایش. همین که زدم از جا پرید و فریاد زد؛" یا ایهاالناس به دادم برسید مادرم مرا کشت." که دیگر من خنده ام گرفت و دیگر نزدمش. بچه خیلی فرضی بود سریع از زیر کتک خوردن فرار میکرد و در اتاق را میبست تا من عصبانیتم فروکش میکرد بیرون می آمد.
همان یک بار بود که تنبیه مفصل شد دیگر کاری نکرد که من و پدرش ناراحت شویم. بعد از آن آمد و به خاطر کارش معذرت خواهی کرد. گفت: مادر به خاطر اینکه شما اجازه نمیدادین بدون خبر رفتم. گفتم: پسرم شما در سنی نیستی که بتوانی تنها به استخر بروی. پس از آن پدرش او را چند بار به استخر و سونا برد.
شهیدمدافعحرمـ حجت اسدی
شهادتشبشهادتحضرتزهراس
کانالشهیدحجتاسدی @shahidhojjat
@Haram69
داستان یک مدافع حرم ۳...
ما را در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 1modafeharamd بازدید : 205 تاريخ : جمعه 27 اسفند 1395 ساعت: 21:29