درددلی با برادر شهید

ساخت وبلاگ

مهدی جانم!  می دانی چندماه  از ندیدت گذشته تو که مادر را هیچ وقت چشم انتظار نمی گذاشتی ...

میدانی با صدای هر دری منتظرم تا بیایی و با همان خنده های همیشگی گل بوسه های سلام را به دستانم بزنی و در آغوشت بگیرم و بگویم الهی که از جوانی خیر ببینی پسرم.

آه که می دانم این زنگ در با دستان تو دیگر به صدا در نمیاید و من عمری باید با قاب عکست حرف بزنم و بگویم حسرت یک بار در آغوش گرفتنت به دلم مانده ..

خیر از جوانیت ببینی مادر...

 میدانی با دلم چه کردی ..چنان رفتی که حتی من نتوانستم پیکرت را در آغوش بگیرم و مثل همان دوران بچگیت برایت لالایی بخوانم ...

 پسری که وقتی داشت میرفت برای خداحافظی باید خم میشد تا ببوسمش  حالا با تنی سوخته که جایی برای بوسیدن نداشت،باید از این بسوزم و عقده دلتنگی های هر روزه ام را با دیدن محمد وا کنم .

مهدی جانم! هرگلی یک بویی دارد اما محمد بوی تو را می دهد . امید روزهای تارم شده و چشمم با هر با آمدنش روشن می شود.

محمدی که سفارش کردی پناه دل  بی قرار مادر باشد. حالا که دارند مرا به مقتل تو می آورند و اشک چشمم از این داغ روان است محمد آرام جانم شده و با بودنش انگار که تو را دارم،کمتر بی تابی می کنم.

پسرم مهدی جان!برای روزهای بی صبری مادر دعا کن ..

برادر شهید مهدی طهماسبی برای آخرین بار دست برگردن هم در فرودگاه امام خمینی(ره)

شهدای مدافع حرم قم

@sh_modafeharam_qom

داستان یک مدافع حرم ۳...
ما را در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1modafeharamd بازدید : 218 تاريخ : پنجشنبه 8 مهر 1395 ساعت: 17:27