مادر «بى محمودرضا» بود

ساخت وبلاگ



راوی:احمد رضا بیضایی 

برادر شهید محمود رضا بیضایی

اواخر آذر ١٣٦٠ بود. یادم هست که زن صاحبخانه میگفت: « بچه را آورده اند خانه.» اما درست یادم نیست چه کسى مرا برد طبقه بالا تا بچه را ببینم. 

وارد اتاق که شدم مادر و بود و «بچه» توى بغلش و زنهاى همسایه و فامیل که یک حلقه دور آن اتاق کوچک زده بودند. این تنها تصویرى است که از تولد محمودرضا به یاد دارم و هیچوقت یادم نرفته

٣٠ دیماه ٩٢، وقتى پرواز ١١ شب تهران - تبریز توى فرودگاه تبریز به زمین نشست و با پدر از پله هاى هواپیما پایین آمدیم و وارد سالن فرودگاه شدیم. از همسرم که پدر و مادرش و پسرمان را در مشهد رها کرده بود و خودش را  رسانده بود فرودگاه تبریز، خواستم که قبل از رسیدن ما به خانه، خبرشهادت محمودرضا را به مادرم برساند. 

نمى دانم کى رسیدیم توى کوچه و جلوى خانه پدر صداى گریه زنه توى کوچه شنیده مى شد. پله ها را رفتم بالا و وارد اتاق شدم. مادر بود و زنهاى همسایه که یک حلقه دور آن اتاق کوچک زده بودند. شبیه روزتولد محمودرضا در ٣٢ سال پیش اما اینبار مادر «بى محمودرضا» و بود. 

مادر از خبر طورى استقبال کرده بود که انگار خبر داشته و خبر غافلگیر کننده اى نگرفته بى قرار بود و نبود. نشسته بود اما غرق در اشک. مدام مى گفت: رفتى به آرزویت رسیدى؟ «راه امام حسین را رفته پسرم...» مى گفت و اشک مى ریخت. 

گاهى هم میگفت: « یوسفم رفت...» نشستم پیش مادر و بهترین جاى دنیا در آن لحظات همانجا بود.

شهید محمودرضا بیضایی

 @zakhmiyan_eshgh

داستان یک مدافع حرم ۳...
ما را در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1modafeharamd بازدید : 234 تاريخ : سه شنبه 4 دی 1397 ساعت: 21:41