داستان یک مدافع حرم ۳

متن مرتبط با «مکیان» در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ نوشته شده است

سالروز تولد شهید مدافع حرم احمد مکیان

  • https://t.me/joinchat/C9nfRDyiUT9Ge3dS7KO61g  شھداے مدافع حرم قم, ...ادامه مطلب

  • شهید مدافع حرم احمد مکیان به روایت یکى از همرزمان شهید

  • شهید مدافع حرم احمد مکیان به روایت یکى از همرزمان شهید؛ یه جمله هم که چندین و چند بار از احمد شنیدم این بود که: "نماز صبح نماز مردونگی هست". @labbaykeyazeinab,مدافع,مکیان,روایت,همرزمان ...ادامه مطلب

  • روزگار شهید احمد مکیان ۱

  • سلام من مدافع حرم احمد مکیان هستم  من در سال ۱۳۷۳ به دنیا اومدم...   در دوران کودکی از خودم تعریف نباشه فردی باهوش و زرنگ بودم و به سن 4سالگی که رسیدم مادر و پدرم که دیدن هوشم خوبه به من اموزش خواندن و نوشتن دادن ... تا یک سال بعد باتوکل به خدا  شروع به حفظ قران کردم و تا سن هفت سالگی ۱۷ جزءاز قران رو حفظ کردم همراه با تمرین قران به درس خوندنم پرداختم...   سال سوم دبستان که رسیدم درس هارو جلو جلو میخوندم ... ی روز معلم منو دعوا کرد بهم گفت که باید به پدر بگی بیاد مدرسه بابام که اومد کلی دعواش کردن که چرا جلو جلو به بچت درسو اموزش میدی و سرکلاس همش بیکار میشینه. بابام گفت من آموزش نمیدم خودش به فضل قرآن، فراگرفتن درس براش خیلی آسونه و به راحتی درس هارو یادمیگیره... دبیران خیلی تعجب کردن واسه همین بود که به بابام گفتن که من سال چهارم دبستان رو جهشی بدم برای امتحان... خلاصه سال چهارم هم جهشی دادم خداروشکر به خوبی ،سربلند از این امتحان دراومدم... به سن نوجوانی که رسیدم... به دلیل اینکه پدرم روحانی بود و من در خانواده ی مذهبی و خوبی بزرگ شدم و باچیزهایی که مادرم به من آموزش میداد خیلی  به , ...ادامه مطلب

  • روزگار شهید احمدمکیان ۲

  • رفتم به طرف مزارخاکیشون... با اینکه چند وقتی از خاک سپاریشون میگذشت اما باز برای هیچکدام از رفقای افغانستانیم و پاکستانیم که دربهشت معصومه دفن شده بودن سنگی نزده بودن... واقعا میشد به مظلومیت این شیر بچه ها پی برد.. این شهدای افغانستانی وپاکستانیم  مظلوم زیستن ،مظلوم شهیدشدن آخه چقدرغربت ... برای تک تک مظلومیت و غربت این شیر بچه ها گریه کردم تابلکه آتش دلم اروم بگیره... اما تو این لحظه فقط میشه شرمنده ی این شهدا شد ان شاءلله خدا از سر تقصیرات همه ی ما بگذره... فردا چطور میتونیم جواب این شهدا رو بدیم... بارون شدیدتر شد... میگن دعا زیربارون مستجابه خدایا!!!... زیربارونت دعا میکنم  به دستان ‌گلی وقلب شکسته ی  مادری که دست به خاک فرزندش میکشه... به حق مظلومیت این شیر بچه ها  دررحمتت را به روی ماهم باز کن ... بعداز کلی دردودل کردن با شهدا سوار ماشین شدم و برگشتم خونه... ولی توی راه همش به غربت شهدای افغانستانی و پاکستانی فکر میکردم ... همیشه دوست داشتم گمنام باشم واسه همین بعداز رسیدن به خونه  شروع به نوشتن وصیت نامه کردم. بسم الرب الشهداء والصدیقین دلنوشته ای به رسم وصیت نامه خدایا ما بات, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها