داستان یک مدافع حرم ۳

متن مرتبط با «معامله یعنی چه» در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ نوشته شده است

چقدر این بچه شجاع است...

  • ناظم مدرسه گفت: چقدر این بچه شجاع است... روز اول مدرسه رسول به ناظم مدرسه می‌گوید اجازه می‌دهید سر صف قرآن بخوانم ناظمشان هم از این کار استقبال می‌کند و بعد‌ها به من گفت: از حرکت رسول خیلی خوشم آمد چ, ...ادامه مطلب

  • من مانده ام با دلتنگی ِفردا و جای خالیت چه کنم...

  • شب میلادت رسیده.. من مانده, ام با دلتنگی, ِفردا, و جای خالیت, چه کنم... @ra_sooll, ...ادامه مطلب

  • و چه عاشقانه به معشوق رسیدند ...

  • چه عاشقانه, ... نمــاز می‌خواندند و چه عاشقانه  به معشوق, رسیدند, ... نماز جماعت به امامت شهید مدافع حرم شهید سیدرضا طاهر  و حضور معطر شهید مدافع وطن  شهید میثم علیجانی @zakhmiyan_eshgh, ...ادامه مطلب

  • چه زیباست که هم شهیدمدافع حرم باشی و هم شهید گمنام

  •  چه زیباست که هم شهیدمدافع حرم باشی و هم شهید گمنام  توخودبزرگترین؛ رازعالمے! وگهرآنڪہ تورافهمید؛ شهیدشد... شهیدمدافع حرم سید جواد اسدی امرٸی  @jamondegan , ...ادامه مطلب

  • نجف تاکربلا یعنی بشر دنبال مقصود است

  • نجف تاکربلا یعنی بشر دنبال مقصود است جهان در انتظار روئیت ، مهدی موعود است شهیدان؛ مومنی ، الوانی،عدالت اکبری،دانشگر،سیاوشی،حججی، معز غلامی در پیاده روی اربعین سالهای گذشته  @Agamahmoodreza, ...ادامه مطلب

  • چه سخت است در کودکی بشوی مرد خانه

  • پدر  واژه ایست که هیچ وقت ،  هیچ چیز جای اورا نمی گیرد... و چه سخت است در کودکی  بشوی  مرد خانه  فرزند شهید علی آقاعبداللهی  امیرحسین آقاعبداللهی  @jamondegan, ...ادامه مطلب

  • عشق یعنی : فرزند شهید باشی...

  • عشق یعین  فرزند شهید باشی...محمد امین ، فرزند شهید دائی تقی  محمد پارسا، فرزند شهید سید سجاد حسینی @jamondegan, ...ادامه مطلب

  • تصویری نقاشی شده از چهره شهید محمود هاشمی

  • تصویری نقاشی شده از چهره شهید محمود هاشمی  از مدافعان حرم حضرت زینب(س) در حاشیه کنگره شهدای دانشجویی دانشگاه آزاداسلامی  و اهداء آن به فرزند شهید هاشمی @Shahid_m_hashemi, ...ادامه مطلب

  • خدایا چه شبی بود...؟!!

  • دوست شهید سید میلاد مصطفوی :  سید دوران آموزشی سربازیش رو تهران بود ، اون ایام مصادف شده بود با ماه مبارک رمضان تقریبا تمام شبها رو سید میلاد از فرمانده اش اجازه گرفته بود می رفت مراسمات حاج منصور ارضی رو شرکت می کرد. شب سوم محرم بود سید پیشِ من نبود رفته بود سوریه  همون شب ،شبِ شهادتش بود و من بی خبر بودم.... خیلی بیقرار بودم نتونستم همدان بمونم رفتم تهران خودم رو رسوندم مراسم مسجد ارک حتی یک لح,خدایا ...ادامه مطلب

  • چه زحمتی کشی پا به پای ابوعلی

  • خاطره اى از شهید رضا سنجرانى (کرار) به روایت یکى از همرزمان؛ بعد از شهادت ... جواد محمدی [مهدى محمدى مفرد] که، جانشین ابوعلی بود ... برادر رضا کرار جانشین ابوعلی شد ... یک روز منو دید گفت: "سید اگه دیدی من اینجا مردم یعنی بدون تیر و ترکش ... تقصیر ابوعلیه" ... گفتم چه طور؟ ... گفت: "سرشب به آدم دوغ میده همین که خوابت بیاد میگه پاشو بریم سرکشی" ...  می گفت: "می رفتیم تا خود صبح راه می رفتیم ... رو,زحمتی,ابوعلی ...ادامه مطلب

  • شهدا چه مسیری را میروند که به این سطح از آگاهی میرسند؟!!

  • همرزم شهید سید سجاد حسینی: اینکه شهدا از زمان شهادتشون خبر دارند،صحبتی است که حتی هر اهل دلی هم شاید نتواند آن را به خوبی درک کند. من زودتر از سید سجاد به سوریه رفته بودم و سعادت بودن در کنار سید نصیب من نیز شد.روزی دیدم سید سجاد مشغول محکم کردن ساک ها و وسایلش هست. لبخند معنی داری به او زدم و گفتم:من 50روز است که اینجا هستم و به فکر برگشتن نیفتادم.شما که فقط 20روز است،اینجایی ساکهایت را اینطور مح,شهدا,مسیری,میروند,آگاهی,میرسند؟ ...ادامه مطلب

  • شهادت چهار رزمنده در سوریه

  • بسم رب الشهدا والصدیقین رزمنده دلاور سپاه اسلام صحابه آخرالزمانی حضرت رسول الله (ص)   علیرضا جعفری از استان البرز به خیل عظیم شهدای مدافع حرم پیوست... هنیألک الشهادة پرواز پرستویی دیگر  ... مدافع حرم نادر کریمی به همرزمان شهیدش پیوست بسم رب الشهدا و الصدیقین رزمنده مدافع حرم سید محمد پاینده به جمع  شهدای مدافع حرم پیوست. بسم رب الشهدا و الصدیقین رزمنده مدافع حرم‌ محمد حیدر احمدی به جمع شه,شهادت,چهار,رزمنده,سوریه ...ادامه مطلب

  • شیعه یعنی مشگل گشا

  • شیعه یعنی وقتی برادر مومنت دچار مشکلی می شود مشکل خودت را فراموش کنی و دغدغه ات مشکل گشایی ازبرادرت شود امروزمثل رفیق معنویت آقامحمد مشکل گشای نیازمندان باش شهید محمد خانی  @molazemanharam69 ,شیعه,یعنی,مشگل ...ادامه مطلب

  • از روز اول شهادت تو چهرش معلوم بود

  • محسن همون روز اول که اومد شهادت تو چهرش معلوم بود. ماباچهارنفر از رفقا نشسته بودیم که محسن اومد.همه چهارنفرمون بالاتفاق گفتیم که داداش نور بالا میزنی واسه ماهم دعا کن.خندید ورفت... تا اینکه به واسطه کارمون چادرهامون کنار هم بود وکم کم شدیم داداش همدیگه... احوالاتش رو نگاه میکردم میدیدم این خیلی فرق میکنه باخیلیا.. قشنگ خریدنش بخاطر این بود که هیچ روزی رو ما یادمون نمیاد که آقا محسن زیارت عاشورا ,شهادت,چهرش,معلوم ...ادامه مطلب

  • زندگى نامه خودگفته شهید مدافع حرم مرتضى عطایى (ابوعلى)؛بخش چهارم

  • بسم رب الشهداء و الصدیقین "پاتوق همیشگى، بخش چهارم" ... این جور وقت ها حاج قاسم دیگ شُله بار مى گذاشت و دو سه دیگ غذا درست مى کرد. من از یک روز قبل براى کمک پیش او مى رفتم. یا کمچه مى زدم [به هم زدن محتویات دیگ با قاشق یا ملاقه بزرگ] یا هر کار دیگرى که از دستم بر مى آمد، براى درست کردن غذا انجام مى دادم. تقریباً مشترى ثابت این جور کارها بودم و با حاج قاسم هم حسابى رفیق شده بودم. قدیمى هاى مشهد ,زندگى,خودگفته,مدافع,مرتضى,عطایى,ابوعلى؛بخش,چهارم ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها