خاطره همسر شهید: یکی از تفریح های ما حضور در گلزار شهدا بود . بین قطعه ها قدم می زد و سن شهدا را نگاه می کرد یک بار بهش گفتم : محمد ما که بمیریم چون من از دختر شهید هستم من را قطعه خانواده شهدا دفن , ...ادامه مطلب
ازنوشته های شهیداحمدمشلب درفیسبوک هرگز شخصیتت رابراےکسی عوض نکن کسےکه ازذات تو خوشش نیامد پس اولایق تونیست @AHMADMASHLAB1995, ...ادامه مطلب
رفاقتشان از مدتها پیش شکل گرفته بود، رفاقتی که هیچ کدام همدیگر را بعد از جداییِ دنیایی فراموش نکردند. نه شهید علی بعد از رفتنش آقانوید را فراموش کرد و حق رفاقت را بجای آورد و نه آقا نوید. هرکاری از د, ...ادامه مطلب
تازه از سربازی برگشته بود و حدود20 سالش بود که اومدن خواستگاریم ... هنوز کاری هم پیدا نکرده بود... یادمه مراسم خواستگاری بابام ازش پرسید... " درآمدت از کجاست؟؟ گفت:من روی پای خودم هستم و از هر جا ک, ...ادامه مطلب
جمعیت زیادی روبرومون ایستاده بود. تعدادشون خیلی بیشتر از ما بود. بعضی هاشون آموزش دیده بودند و آماده هر اقدامی بودند. بچه های ما حسابی خسته شده بودند. بعضی هاشون عقب تر از ما بودند و هنوز به ما نرسید, ...ادامه مطلب
در بیستمین روز از آذرماه سال ۱۳۵۷ در خانواده ای مذهبی در شهر اندیمشک به دنیا آمد او پنجمین فرزند خانواده بود. از دوران نوجوانی وارد مسجد حضرت ابالفضل (علیه السلام) شد و در بسیج نوجوانان ثبت نام کرد،, ...ادامه مطلب
اخلاق خوب اعتقادات مذهبی قلبی اش خیلی زیاد بود، منیتی نداشت بدون اینکه در ظاهر بخواهد به مردم نشان دهد. همش در نهانش بود نه آشکار بلکه فقط بین خودش و خدایش بود. بدییی اگر در خانواده و دیگران می دید, ...ادامه مطلب
به گزارش مشرق، شهید محمد بلباسی یکی از ۱۳ پاسداری بود که در نبرد خان طومان به درجه رفیع شهادت رسید؛ شهید والامقامی که هنوز فرزند کوچکش زینب را ندیده بود. همسر شهید مدافع حرم محمد بلباسی در اینستاگرام, ...ادامه مطلب
ایـن زندگـے قشنـگـ من ماڸ شما ایام سپیــد رنگـ من ماڸ شما باباے همیشہ خوبـــ من را بدهید این سهمیہ هاے جنگــ من مال شما تصویری از فاطمه زهرا و زهرا نازدانه های شهید مدافع حرم سعید انصاری ولادت:۱۳۴۹/, ...ادامه مطلب
تزئین ماشین عروسیمان ؛ طوری بود ڪہ قسمت شیشهی جلو سمت عروس را دسته گل چسبانـده بود و گل ها مـانع دیده شدن من در ماشین بودند. برای آقا جواد مهم بود که به مجالس شادی حلال برود ؛ و مراسم عروسی خودمان, ...ادامه مطلب
آلبوم را برداشتم آمدم به اتاقم یک نگاه دیگر به عکس ها انداختم لباس سرهمی خلبانی که مامان تعریف کرد برای روح الله دوخته بوده توی چند تا از عکس ها دیدم درست چتد صفحه بعد همان لباس با یک اختلاف زمانی تن, ...ادامه مطلب
نم باران، عطرِ خاک را بلند کرده بود. با قدمهای آهسته رفت قطعه ۵۳، میعادگاه همیشگیاش. نسیمی ملایم بین سربندها خوش رقصی میکرد. نفس عمیقی کشید. بوی عطر عود و گلاب میآمد. سر مزارِ شهید رسول خلیلی ما, ...ادامه مطلب
افتخاریست ما را نوکرتان می خوانند... زینبی بودن ما را همگان می دانند... شهید احمد مشلب غریب طوس ولادت حضرت زینب مبارکباد کانال شهید احمدمشلب @AHMADMASHLAB1995, ...ادامه مطلب
ناظم مدرسه گفت: چقدر این بچه شجاع است... روز اول مدرسه رسول به ناظم مدرسه میگوید اجازه میدهید سر صف قرآن بخوانم ناظمشان هم از این کار استقبال میکند و بعدها به من گفت: از حرکت رسول خیلی خوشم آمد چ, ...ادامه مطلب
بخشی از کتاب دلتنگ نباش : روحالله همیشه به زینب میگفت: «بیا برای خودمون باقیات الصالحات جمع کنیم. یه کاری بکنیم که بعد از مرگمون هم اون دنیا به کارمون بیاد.» به حال پدر و مادر امامخمینی غبطه میخو, ...ادامه مطلب