به گزارش مشرق، شهید محمد بلباسی یکی از ۱۳ پاسداری بود که در نبرد خان طومان به درجه رفیع شهادت رسید؛ شهید والامقامی که هنوز فرزند کوچکش زینب را ندیده بود. همسر شهید مدافع حرم محمد بلباسی در اینستاگرام, ...ادامه مطلب
ماه رمضان بود. قرار شد آقاجواد برند سوریه. یڪ روز از خانه پدرش آمد و به من گفت: خانم ..مامانم میگد ماه رمضان را نرو سوریه. گفتم :خوب طوری نیست خوبه پیشمون باشی، بعد از ماه رمضان برو.اون شب رفتیم مهمونی..بعد هم رفتیم شهدای گمنام ڪوه سفید. فردا صبح ڪه ازخواب بیدار شد گفت: من میرم بیرون و بیام. وقتی برگشت خونه گفت: من دیشب به شهدا گفتم نمی خوام ماه رمضان را بر, ...ادامه مطلب
شهیدمدافع حرم جاویدالاثر بسیجی علے بیات تاریخ شهادت:۱۳۹۵/۱/۲۴ محل شهادت:سوریه حلب پای درددلش که مینشینی ،حرف دلش احیاء امربه معروف و نهی از منکر و جذب حداکثری بود، یعنی همان حرف های رهبرش همان که بعد از نماز های اول وقتش او را دعا میکرد و غصه تنهایی اش را میخورد. علـیرضا در هـر زمـان دنـبال شـناخت تکلیفش بود و انجام آن به نحو احسن ، به قول خودش مثل سلمان , ...ادامه مطلب
اے جـــــانباز ! زخم تـــــنت ستارہ دنباله دارے است که یادآور نادیده هاے آسمان کـــــربلاست .. میلاد حضرت ابالفضل (ع) و روز جـــــانباز مبارک شهید مجروح احمد مشلب جراحت از ناحیه دست بیمارستان نبطیه لبنان و دوستش رامی وهبی https://telegram.me/AHMADMASHLAB1995, ...ادامه مطلب
مدال نوڪرے من همین را بس ڪه شوم ڪشته براے تو... لبیڪ یا زینب س تصویر شهیدان مرادے رجایـےفر ڪاظمـے در ڪفشداری حرم حضرت زینب(س) @jamondegan ┄┄, ...ادامه مطلب
روزی که محمد پارسا به دنیا آمد به سید سجاد گفتم: میخواهم پسرت را برای شهادت در رکاب امام زمان (عجل الله تعالی فرجه شریف) تربیت کنم و در آن لحظه سید سجاد لبخندی زیبا زد. علاقه سید سجاد به سید محمدپارسا خیلی زیاد بود. آنقدری که کسی فرزندش را به محیط نظامی کار نمیبرد. ولی زیاد پیش آمده بود که همسرم به همراه محمد پارسا به سرکار بروند. شبهایی که همسرم پادگان شیفت بودند، من و محمد پارسا شام را میبردیم که برای چند دقیقه در کنار هم شام را در بیرون پادگان در کنار دژبانی بخوریم و همه این کارها بهخاطر دلتنگی هر سه ما بود. همسرم هرموقع که از سرکار میآمد با اینکه خیلی خسته بود باز هم بازی کردن با محمدپارسا را به استراحت کردن ترجیح میداد. دلش میخواست همیشه پسرش شاد باشد. پدر و پسری حرفهای زیادی با هم میزدند. همسرم از پدرم برای محمد پارسا میگفت: شاید خودش خوب میدانست که یادگاریاش باید با کلمه شهید و شهادت اخت بگیرد. حالا من ماندهام و فرزندی که هر روز دلتنگ نوازشهای پدرش است. باید هرروز برایش توضیح دهم که پدرت یک قهرمان و پیش همه مردم عزیز است و همه او را دوست دارند. تحت هیچ شرایطی سید سجاد از سید محمد پارسا عصبانی نمیشد و بهشدت به فرزندمان علاقه داشت. وقتی میگفتم: چرا دعوایش نمیکنی؟ میگفت: چه کسی دلش میآید این بچه را دعوا کند؟! سید سجاد خیلی صبور و مهربان بود. هیچوقت منتظر, ...ادامه مطلب
روایتی کوتاه از زندگی شهید مدافع حرم «سیدسجاد حسینی»: همسر شهید: وقتی اصرار کردم به سوریه نرود گفت نروم آبرویم پیش حضرت زهرا میرود/ در دوران چهارساله عقد، هیچوقت دست خالی به منزلمان نیامد، من هم به تلافی هیچوقت دست خالی بر سر مزارش نمیروم. از وقتی رفتی برای دلداری و همدردی جملاتی تکراری شنیده است.... " گذر زمان تا حدی آرامت میکند."... " به خودت فرصت بده"... " گذشت زمان صبورت میکند."... و امروز همسر شهید صبورانه گذری کوتاه از زندگی همسرش برای رجا نیوز بازگو کرده است. سیدسجادحسینی در سیزدهمین روز از تیرماه سال 1362 در شهر شهید پرور درچه به دنیا آمد. سید سجاد پس از تحصیل در مقاطع ابتدایی و راهنمایی در رشته کامپیوتر ادامه تحصیل داد؛ و پس از اخذ دیپلم برای گذراندن دوره آموزشهای نظامی به تبریز رفت. در سال 83 درحالی که بیش از 21 سال از عمر پر برکتش نگذشته بود بدلیل علاقه به خانواده شهدا با فرزند شهید سید باقر حسینی ازدواج کرد؛ و درهمان سال در لباس پاسداری به استخدام گروه موشکی 15 خرداد در آمد. در سال 86 پس از اصرار ها و تشویق های همسرگرامیشان در دانشگاه امام حسین (ع) تهران به ادامه تحصیل در رشته مدیریت دولتی در مقطع کاردانی نمود و پس از گذشت چند سال به اصفهان بازگشت و برای ادامه تحصیل در مقطع کارشناسی به دانشگاه امام علی (ع) رهسپار شد؛ و در فروردین ماه سال 1390 تنها فرزند ایش, ...ادامه مطلب
رفتم قرآن را برداشتم و از زیر قرآن ردش کردم. دلم آرام نگرفت گفتم باز برگرد، برگشت و دوباره قرآن را بوسید و دوباره هنگام بیرون رفتن از زیر قرآن ردش کردم. چون به تازگی وارد خانه جدیدمان شده بودیم، وسایل خانه هنوز چیده نشده بود و همه چیز وسط سالن با کارتنهایش بود. موقع رفتن نگاهی به خانه انداخت و گفت: خدا را شکر که سقفی بالای سرتان هست خیالم راحت است. گفت: دست به وسایل خانه نزن، وقتی برگشتم با هم وسایل را میچینیم، ولی سعی کن سالن را مرتب کنی! شاید چند وقت دیگر مهمانهایی برایتان بیاید. گفتم: مهمان؟ گفت: آره! گفتم: کی؟ گفت: بعد خودت میفهمی! منظورش همانهایی بودند که بعد از شهادتش به دیدار ما آمدند، ولی آن روز منظورش را نفهمیدم. سوار ماشین شدیم و در بین راه باز مداحی حضرت زینب را گوش میدادیم تا رسیدیم ترمینال صفه. گفت من فرصت نکردم محمدپارسا را ببوسم، از طرف من ببوسش. گفتم: چشم! گفت: مواظب خودتان باشید. گفتم: چشم ولی کسی که باید مواظب خودش باشد تویی نه ما. گفت: نه شما بیشتر مواظب خودتان باشید من مواظبم و خندید. گفتم: اجازه بده بیایم داخل ترمینال تا وقت رفتن کنارت باشم. گفت: نه خیلی شلوغه. برو، جای پارک نیست، نگران نباش. گفتم: باشه پس حسابی مواظب خودت باش. گفت: چشم موقع رفتن دستش را گذاشت روی در ماشین و خواست حرفی بزند، ولی پشیمان شد! گفتم: چیزی شده؟ گفت: نه! باز خواستم بروم دوب, ...ادامه مطلب
مادر بزرگوار شهید میر اعتزاز حسن: شهید نسبت به دیگر فرزندانم متفاوت بود ،در ماہ رمضان المبارک اول نماز می خواندبعد افطار می کرد، در مجالس دینی و مذھبی حس خاصی داشت و مردم را ھم به این کار دعوت می کرد. [همیشه نمازش را اول وقت می خواند و یک روز هم نماز قضاء نداشت .دعای عهد، زیارت عاشورا، دعای توسل، دعای کمیل و حدیث کساء را مداوم می خواند و همیشه برای خودش فقط از خداوند شهادت می خواست و بس.] همیشه در کامپیوترش نوحه های انقلابی و شورانگیز داشت و با شور خاصی آنها را گوش می کرد. در گروه ھای بسیجی منطقه نقش فعال و ارزنده ای داشت، به ھمه می گفت که ما ھم باید در گسترش انقلاب اسلامی سھم خود را ادا کنیم. وقتی وارد خانه می شد اول مرا صدا میزد و در کنارم می نشست و سرش را بر زانوھایم می گذاشت وقتی که از نھار و شام سیر میشد به من می گفت: چند لقمه خودت بمن بده چون با دست مادر مزہ ای خاص دارد یک روز به پیرزنی در بردن وسایلش تا در خانه کمک کرده بود، وقتی پیرزن او را دعا می کند شهید می گوید: مادرجان برایم دعای شهادت کنید پیرزن می گوید مادرت بعد از تو چکار کند؟ شهید می گوید: صبر حضرت زینب(س) ! از زمانی که خوب و بد رافھمید ھمیشه آرزوی شھادت داشت میگفت:من یک روز شهید میشوم و تمام اهل این دنیا به خوبی از من استقبال میکنندوبه من سلام می دهند،درحالی که همه گریانند ومن خوشحال. وقتی جنگ سوریه آغاز شد ب, ...ادامه مطلب
روایتى از شهید مدافع حرم احمد حاجیوند الیاسى؛ بسم رب الشهداء و الصدیقین "پرچم عباس [ع] تا بالاست در شهر دمشق، سینه چاکانِ حرم آسودهتر میایستند؛ (بخش هجدهم)، خدمت بىمنت در دستگاه امام حسین [علیه السلام]" ... چایىریز هیئت بود و نوکری میکرد در دستگاه ابا عبدالله الحسین [علیه السلام]. شیخ نجار سوریه هم که بودیم هر صبح چایی رو احمد درست میکرد و برای صبحانه میآورد. بیمنت خدمت میکرد به سپاه حضرت زینب [سلام الله علیها]. خیلی پیگیر برگزاری مراسم بود اونجا و عاقبت مزد عزاداریها و خدمتش رو گرفت. @labbaykeyazeinab, ...ادامه مطلب
عادت داشتم سرهنگ صداش کنم، یه بار بهم گفت اتیکتمو بخون.. چی نوشته؟ گفتم:سید جلال ... گفت از این به بعد سید صدا کن منو تا یادم بیفته پسر حضرت زهرا(س)هستم.. خاطرات یک دوست شهید سید جلال حبیب الله پور @shahid_habibollahpour , ...ادامه مطلب
بسم رب الشهدا و الصدیقین مدافع حرم حضرت زینب (س) « فریدون احمدی » پس از مدتها اسارت در بند تروریستهای تکفیری به فیض شهادت در راه دفاع از حریم آل الله نائل آمد. @Haram69 , ...ادامه مطلب
«ما درس آزادگی از کربلا آموختیم بهترین زندگی، زندگی باعزت است و اگر عزت نباشد زندگی معنا ندارد و این یکی از بزرگترین درسهای کربلاست. تا حرم حضرت زینب (س) کاملا آزاد نشود از سوریه برنمیگردم.» شهید سید علی شاه (زینبیون) @Sardaranebimarz , ...ادامه مطلب
چنان رقیه مرا محو قامتش ڪرده ڪه گویی امسال اربعین مرا بیخیال بابش ڪرده چنان ڪه این سه ساله مرا محو خویش ڪرده گمان ڪنم ڪه اربعین دعوتم به شام کرده به جای ڪربلا اربعین بسوی شام روم از این پس اربعین بسوی شام میروم تصویر در دستخط شھید سید مجتبی حسینی در لینڪ زیر قابل مشاهده است: https://goo.gl/GhSx6K ڪانال رسمی شھید«سیدمجتبیحسینی» @SEYEDMOJTABA_HOSSEINI, ...ادامه مطلب
ولادت:1369/6/10 شهادت:1395/1/15 محل شهادت:حلب مزار: گلزار شهدای بهشت زهرا @fatemeuonafg313 کانال رسمے فاطمیون,شهید مدافع حرم,شهید مدافع حرم عادل سعد,شهید مدافع حرم علی نظری,شهيد مدافع حرم,شهید مدافع حرم حضرت زینب,شهید محمدحسین مرادی مدافع حرم,شهید مدافع حرم حامد جوانی,شهید مدافع حرم محسن کمالی,شهید مدافع حرم رضا اسماعیلی,شهید مدافع حرم مهدی نوروزی ...ادامه مطلب