روایتى از شهید مدافع حرم غلامرضا لنگرى

ساخت وبلاگ

بسم رب الشهداء و الصدیقین

نماز خوندنش باصفا بود و با عشق به «نماز اول وقت» اهمیت می‌داد.

تو جمع اگر کسی غیبت می‌کرد با یک نکته طنز حرف رو عوض می‌کرد و باب «غیبت» رو می‌بست.

تو سخن گفتن بسیار «شوخ طبع» بود. به خاطر همین خصلتش خیلی سریع افراد رو جذب می‌کرد. لوتی صفت بود.

فوق‌العاده به فکر «کمک» به قشر ضعیف بود ...

عاشق «اردو جهادی» در سخت‌ترین مناطق بود و اعتقاد راسخ داشت که اگر اردو جهادی بره و ساخت‌وساز انجام بده برات «زیارت» رو می‌گیره.

وقتی سوریه بود، هرچی بهش می‌گفتیم پسر برگرد پیش خانواده‌ات، می‌گفت: اینجا مهمتره. اینجا کارها دارم.

بچه‌اش دوماهه بود، ندیده بودش. دوهفته پیش خانواده‌اش رفتن دمشق زیارت. اونجا واسه اولین بار بچه‌اش رو دید.

آخرین مکالمه بی‌سیمش بعد از مجروح شدنش می‌گفت: سلام من رو به آقا برسونید. سلام من رو به حاج قاسم برسونید.

بیش از سه سال تلاش کرد تا بتونه بره سوریه تا آخرش رفت و به معشوق رسید.

 @labbaykeyazeina

داستان یک مدافع حرم ۳...
ما را در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1modafeharamd بازدید : 249 تاريخ : پنجشنبه 12 بهمن 1396 ساعت: 19:30