آقا حجت واقعا درد دین داشت

ساخت وبلاگ

یک روز قبل از اربعین سال 94 بود که پس از 38 روز دوری از آقاحجت برای دیدنش سرازپا نمی شناختیم.

پرواز آقاحجت ساعت 6 از نجف به تهران بود. 

صدای خنده های مجتبی خانه رو پر کرده بود و همه منتظر رسیدنش بودیم. از چند روز قبل برای آقا حجت هدیه ای تهیه کرده بودم چون خیلی هدیه گرفتن را دوست داشت.

وقتی رسید به درب منزل و زنگ خانه به صدا درآمد همه دویدیم تو راه پله ها. مجتبی وقتی پدرش رو دید هدیه رو انداخت و خودشو پرت کرد بغل باباش؛ اما محمدحسین غریبی می کرد و صورتشو برگردوند بغل من و چند دقیقه ای طول کشید تا در بغل آقاحجت آرام گرفت.

آقاحجت با دیدن رفتار محمدحسین، از زیر عینک نگاهی به من کرد و گفت خانم من می روم مسافرت، عکس و فیلم من را روزی چند بار نشان این بچه بده باباشو فراموش نکنه!

بعد از سفر اربعین آقاحجت خیلی تغییر کرده بود بی قرار و بی تاب بیشتر شب ها بیدار می ماند و خیلی پیگیر اخبار و حوادث سوریه بود.

آقا حجت واقعا درد دین داشت، این موضوع را همان جلسه اول خواستگاری چندین بار تکرار کرد که ما درد دین داریم اما من آن روزها زیاد متوجه این نگاهش نمی شدم. اما حالا وقتی می دیدم موقع شنیدن اخبار سوریه رگ گردنش ورم می کند، می فهمیدم درد دین یعنی چی؛ برای آقا حجت دین مرز نداشت عراق، سوریه، ایران همه مرزهای اسلامی بودند.

راوی:همسر شهید مدافع حرم حجت اسدی

سردارشهید سیدحمید طباطبایی مهر 

@shahid_tabatabaee

داستان یک مدافع حرم ۳...
ما را در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1modafeharamd بازدید : 195 تاريخ : چهارشنبه 26 مهر 1396 ساعت: 20:23