خیلی شلوغ بود
اما جلوی رفقا
یادمه یکجایی نشسته بودیم
رضا )سنجرانی)افتاده بود رو دنده ی شوخی و خاطره گویی
اینقدر با اب و تاب و لذت از خاطراتش میگفت که خیلی ها به جز جمع ما رفقا هم میخ شده بودن به رضا
خنده های شیرینش
با اون لهجه ی ناب مشهدیش
و نوع فن بیان قوی ای که داشت
(البته با تیکه و کنایه های خاص خودش)
چنان مجذوبت میکرد که به خودت میومدی میدیدی :
عه چقد زمان گذشته
داستان یک مدافع حرم ۳...
ما را در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 1modafeharamd بازدید : 178 تاريخ : شنبه 22 مهر 1396 ساعت: 8:03