روایتى از شهید مدافع حرم محمدحسین محمدخانى (حاج عمار)

ساخت وبلاگ


بسم رب الشهداء و الصدیقین

"پرچم عباس [ع] تا بالاست در شهر دمشق، سینه چاکانِ حرم آسوده‌تر می‌ایستند؛ (بخش چهارم)، عاشورایى ها" ...

مى‌گفت:

بهداری جلوی خونه ما بود و روز تاسوعا مجروحین و شهدا رو مى‌دیدیم مى‌آوردند تو بهداری،

روز عجیبی بود ...

مى‌گفت:

فردا صبح تو اتاق نشسته بودم و دیدم بچه‌ها همش در رفت و آمدن.

رفتم بیرون.

(م١) و (م٢) رو دیدم که گِل درست مى‌کردن و صبح عاشورایی دارن بچه‌ها رو برای عزاداری آماده مى‌کنن.

قدیر [شهید قدیر سرلک] هم که طبق معمول داشت فیلم مى‌گرفت و روی فیلمش حرف مى‌زد و ...

عمار [شهید محمدحسین محمدخانى] هم رسید و گفت: "تو این گل از خاک #تربت هم مى‌ریزنا"!

(م٢) گفت: "با (م١) این گل و از خاکی که جلوی بهداری با خون شهدای دیروز معطر شده بود و یه کم تربت اباعبدالله [علیه السلام] درست کردیم" و شروع کرد سر بچه‌ها رو گِل مالیدن.

قدیر فیلم مى‌گرفت و بچه‌ها گاهی یا حسینی مى‌گفتن ... و گاهی سر به سر هم مى‌ذاشتن.

یکی گفت: "علی [شهید روح الله قربانى] کجاست؟"

یکی دیگه گفت: "بازم رفته جلو تاکتیک یگان در محاصره رو اجرا کنه".

عمار گفت: "محاسن بچه‌ها رو هم گل بذارید".

یکی دیگه گفت: "رو سینه بچه‌ها هم به یاد دستای عباس نقش دست بذارید".

خلاصه مى‌گفتن ... و از اربابشون یاد مى‌کردن ...

عاشورا بود

عاشورایی بودن ...

 @labbaykeyazeinab

داستان یک مدافع حرم ۳...
ما را در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ دنبال می کنید

برچسب : روایتى,مدافع,محمدحسین,محمدخانى, نویسنده : 1modafeharamd بازدید : 199 تاريخ : پنجشنبه 6 مهر 1396 ساعت: 23:37