روایتى از شهید مدافع حرم حاج رضا فرزانه

ساخت وبلاگ


بسم رب الشهداء و الصدیقین

"ما مدّعیان صف اول بودیم، از آخر مجلس شهدا را چیدند؛ (بخش سى و چهارم)، امانتدارى" ...

یک روز قبل از عملیات آزادسازی نبل والزهراء جهت بازدید از مناطق آزاد شده همراه سردار غیور حاج رضا و برادر عزیزم آقا ... راهى منطقه شدیم که، من پشت فرمون ماشین بودم و حاجی بغل دستم نشسته بود. با توجه به اینکه من با سرعت بالایی رانندگی می کردم چندین بار حاجی به آرامی درخواست کرد با سرعت کمتری ادامه دهم. به محض اینکه حواس ایشون پرت می شد مجدد سرعت را افزایش می دادم. تا اینکه ایشون بالاخره از کوره در رفت و گفت نگه دار، آقا ... رانندگی کنه که من قبول نکردم.

ایشون شروع کردن به نصیحت کردن و توضیح اینکه این وسایل و امکانات از "بیت المال" و "امانت" در دست ماست و باید بیشتر از جانمان از آنها حفظ و حراست کنیم.

در یک کلام شهید بزرگوار با دقت و وسواس خاصی از بیت المال حفظ و حراست می کرد و همیشه منش و ساده زیستی حضرت آقا را به من که کمی شیطنت می کردم گوشزد می نمود.

 @labbaykeyazeinab

داستان یک مدافع حرم ۳...
ما را در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ دنبال می کنید

برچسب : روایتى,شهید,مدافع,فرزانه, نویسنده : 1modafeharamd بازدید : 205 تاريخ : چهارشنبه 29 شهريور 1396 ساعت: 3:24