نمیدانم بنویسم یا نه، نمیدانم اشک اجازه میدهد یا نه، نمیدانم تا آخر توان نوشتم دارم یا نه.
اما وقتی یادم میآید که از کودکی تا الان باهم بودیم، وقتی یادم میآید که چقدر دوستش داشتم، وقتی یادم میآید خوب میشناختمش، با خود میگویم مگر میتوانی ننویسی؟!
با خود فکر میکنم از کجا شروع کنم. شاید بهتر باشد از یکی از آن همه خوابهای زیادی که در دفترش پیدا کردهایم و با خط خودش نوشته بود شروع کنم:
"این خواب خیلی مرا خوشحال کرد. خواب دیدم که امام سجاد(ع) نوید و خبر شهادت من را به مادرم میگوید و من چهره آن حضرت را دیده و فرمود: تو به مقام شهادت میرسی و من در تمام طول عمر به این خواب دلبستهام و به امید شهادت در این دنیا ماندهام و هم اکنون که این خواب را مینویسم یقین دارم که شهادت نصیبم میشود و منتظر آن هم خواهم ماند. تا کی خدا صلاح بداند من هم همچون شهیدان به مقام شهیدان برسم و به جمع آنها بپیوندم و هم اکنون و همیشه در قنوت نمازم همیشه اللهم ارزقنی توفیق الشهاده فی سبیلک است که خداوند شهادت را نصیبم کند و از خدا هیچ مرگی را جز شهادت نمیخواهم."
شاید بعضیها تعجب کنند. اما آیا عجیب است کسی که همهی زندگی خود را وقف شهدا و ترویج یاد و نام شهادت کرده بودند؛ خود نیز بشارت شهادت بشنود؟
کسی که واحد شهدای حوزه علمیه را پایهگذاری کرد و بسیاری از طلاب، نوجوانان و دانشجویان به وسیله او با شهدا آشنا و مانوس شدند.
کسی که برنامه غبارروبی از مقبره شهدا را در هرشب پنجشنبه جزء برنامه طلبهها و بسیاری از جوانان مشتاق کرد.
کسی که خادم الشهدا بودنش حتی در تعطیلات نوروز ترک نمیشد. کسی که سایتی بزرگ را برای ترویج یاد و خاطرات شهدا ایجاد کرد.
"شهود عشق" نام سایتی است که همیشه یادگار (شهید محمد سرور)او باقی خواهد ماند.
داستان یک مدافع حرم ۳...
ما را در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 1modafeharamd بازدید : 128 تاريخ : چهارشنبه 7 تير 1396 ساعت: 3:20