زندگی من، واقعا از هر نظر خوب بود

ساخت وبلاگ

زندگی من، واقعا از هر نظر خوب بود.

یعنی اصلا فکرش را هم نمی‌کردم بدون ایشان، بتوانم زنده بمانم.

ولی خواست خدا این بود، که من از نور چشمان این شهید عزیز مراقبت کنم و از خداوند و خانم زینب سپاسگزارم که به من صبری عطا کردند تا در این راه کوتاهی نکنم.

الهی خدا هر کسی را به آرزویش برساند. همانطور که عزیز من به خواسته‌اش رسید. 

حالا مدت‌هاست من تمام شبها با یاد او می‌خوابم، با یاد او بیدار می‌شوم، و هر کاری داشته باشم با خودش، مشورت می‌کنم و او واقعا راه را به نشان می‌دهد. 

حتی یک بار ما را برای مراسم دعوت کرده بوندند. من و زهرا خانم اصلا آدرس را پیدا نمی‌کردیم. طوری که به امیر آقا زنگ زدم و گفتم پشیمان شده و نمی‌رویم. ولی امیر ناراحت شد و گفت: "مامان! هرجور شده باید برید چون مراسم به اسم باباست در خانه سلامت". من و زهرا خیلی ناراحت شدیم. ناگهان بی اختیار گفتم حاجی! ببین ما را در چه وضیعتی قرار داده‌ای؟ زهرا هم فقط یکبار گفت بابا....  

واقعا حالمان خوب نبود. یک‌دفعه زهرا دور زد که برگردیم اما دیدیم درست روبروی خانه سلامت ایستاده‌ایم.

زهرا گفت مامان! ببین خانه سلامت! هر دو بی اختیار گریه می‌کردیم.و من به وجود عزیزم در کنار خودم پی بردم.

در همه حال، و در هر زمان، پیش ماست. خدا روحش را غریق رحمت خویش فرماید.

و اما حرف آخر خانواده عبداللّهی

ما در هر حال به خدا توکل می‌کنیم و فقط چشم‌انتظار آقایمان هستیم. به غیر آن چیز خاصی نیست که با آن خودمان را آرام کنیم. 

وقتی آقایمان بیاید و مرهم زخم زبانهایی شود که بر قلبمان نشسته است و به خاطر آن فقط لحظه‌ای به ما نگاه کند، برای ما کافی است. هیچ‌چیز نمی‌خواهیم. هرقدر زخم‌زبان می‌خواهند بزنند، فقط آقایمان یک‌لحظه به ما نگاه کند.

خدا همه ما را ادامه‌دهنده راه شهدا قرار دهد. طوری باشد که در آن دنیا شرمنده آن‌ها نشویم...

(گفتگو با همسر شهید حاج عباس عبداللهی)

داستان یک مدافع حرم ۳...
ما را در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1modafeharamd بازدید : 182 تاريخ : سه شنبه 30 خرداد 1396 ساعت: 20:32