خاطره از شهید مدافع حرم حسین محرابی

ساخت وبلاگ

کربلایی حسین محرابی

نام جهادی:سیدحسین

محل شهادت:حلب سوریه

تاریخ شهادت:۹۵/۹/۱۰

مصادف با شهادت امام رضا(ع)

حاج حسین رو چند روزی بیشتر نبود که می شناخت

از طریق یکی از دوستان قبل از اینکه بریم پای پرواز آشنا شدم

بعد از اشناییت مون زود با هم صمیمی شدیم و کلا با هم دیگه بودیم

یعنی توی هواپیما هم در کنار هم بودیم

رسیدیم مطار دمشق و رفتیم پادگان برای استراحت

چند روزی رو همونجا سپری کردیم و قرار شد روز پنجم بریم حرم حضرت زینب س

صبح زود از خواب بیدار شدیم دیدیم که حاج حسین نیست

بعد کلی پرس و جو از بچه ها 

متوجه شدیم که رفته برای غسل زیارت

اون روز دل تو دلش نبود 

و همش بی تابی میکرد

خیلی به خودش رسید 

یه عطر از حرم علی بن موسی الرضا با خودش آورده بود و به همه بچه ها زد

بعد از صرف ناهار ، اتوبوس ها اومدن تا بچه ها رو ببرن برای زیارت

وقتی که ماشین ها حرکت کردن و راه افتادیم سمت حرم ، دیدم که کمی از اضطراب و نگرانی اش کم شده

چون اخلاق خوبی داشت 

همه بچه ها با او رفیق شده بودن

داخل اتوبوس شروع کرد صحبت کردن برای بچه ها

از شهادت میگفت

میگفت که اگر میخواین شهید بشید 

باید اول از خدا بخواین ، بعد از بی بی جانمون خانم حضرت زینب س و بعد هم از شهدا

میگفت برای شهادت لازم هست که از تمامی مادیات دنیوی دل بکنید ،

زن و بچه و پول و تمام دارایی های دنیوی و فانی

شهادت رو به هر کسی نمیدن 

میان و سینه ات رو بو میکنن 

اگر که بوی دنیا میداد رهایت میکنند 

اگر که نه مهر شهادت خورده بود میبرنت بالا

میگفت شهادت لیاقت و سعادت میخواد 

که این یه مورد هم نصیب هر کسی نمیشه و باید لیاقت اش رو پیدا کنید

بعد از تقریبا یک ساعت رسیدیم حرم

اتوبوس هارو یک جایی پارک کردند و بچه ها پیاده شدن

همین که از اتوبوس پیاده شدیم 

حاج حسین با شتاب و عجله خاصی گفت بیاین سریع بریم تا وقت بیشتری برای زیارت داشته باشیم

باید یه مسافت کوتاهی رو طی میکردیم تا برسیم به درب ورودی حرم 

تو این مسافت کوتاه حاج حسین خیلی بی تابی میکرد و اشک می‌ریخت

بالاخره رسیدیم ،

از به جایی به بعد دیگه گنبد و گلدسته معلوم بود

بعد از تحویل دادن وسایل مون به امانت داری

رفتیم سمت دری ورودی و بعد از بازرسی وارد صحن شدیم

رفتیم وضو گرفتیم و آمدیم برای ورود به خود محوطه حرم

ضریح رو که دید دوید و دست هاش رو وصل کرد به شبکه های ضریح ،

به پهنای صورت اشک می ریخت

بعد از تقریبا چهل دقیقه که به ضریح چسبیده بود و رها نمیکرد

با کمک چند تا از بچه ها اوردیمش و کمی که حالش بهتر شد 

گفتیم حاجی نماز زیارت رو بخونیم که وقت تنگ هست

قبول کرد و ایستادیم نماز خوندیم و به زیارت نامه دست جمعی

مداح با اخلاصی با ما بود 

که مارو همونجا به فیض رسوند

وقتی که داشتیم از اطراف ضریح دور میشدیم 

حاج حسین یکدفعه کنترل خودش رو از دست داد و بلند بلند گریه میکرد

و همش داد میزد 

کوفی ها بدن بابا بابا بابا ...

عمه رو زدن بابا بابا بابا ...

خیلی این شعرش رو بچه ها تاثیر گذاشت و حتی مردم عادی هم که اونجا بودند اشک می ریختند

ساعت رو نگاه کردیم و دیدیم که باید سریعا خودمون رو به پای اتوبوس ها برسونیم ، چون وقت تنگ بود

از داخل حرم اومدیم بیرون و رفتیم وسایل هامون رو تحویل گرفتیم و راه افتادیم به سمت جایی که ماشین ها بودند

حاج حسین به سختی راه میومد 

خیلی آهسته قدم بر میداشت 

یکی از دوستان گفت حسین آقا چرا آروم آروم راه میری؟ ، اتفاقی افتاده ؟

حاج حسین باز شروع کرد گریه کردن

چند قدم بر میداشت و برمی گشت پشت سرش رو نگاه میکرد

تا بالاخره رسیدیم و سوار اتوبوس ها شدیم و برگشتیم به پادگان

یادم هست تا خود پادگان داشت گریه میکرد

کنارش نشسته بودم ، با خودش یه چیزهایی رو زمزمه میکرد ، درست متوجه نشدم ، ولی یه جایی از حرف هاش رو فهمیدم که میگفت : عمه جان شهادت ما  یادت نره ...

سه چهار روز دیگه هم تو همون پادگان موندیم و یکی از دوستان خودش رو پیدا کرد ،

دوست حاج حسین قرار بود اعزام بشه حماه و بقیه بچه‌ها برن حلب

حاج حسین هم با اون رفیقش همراه شد و گفت که من میرم حماه

خلاصه روز اعزام شد و بچه ها داشتند سوار اتوبوس ها میشدن

خیلی دنبال حاج حسین گشتم ولی پیداش نکردم ، اون دم آخری که میخواستم سوار اتوبوس بشم 

دیدم منو صدا کرد

با هم خداحافظی مفصلی کردیم و از هم جدا شدیم

اون دیدار آخرین دیدار بود ...

واقعا توی عمرم همچین آدم صاف و با اخلاصی رو ندیده بودم ...

خیلی ناراحت شدم از اینکه یکی از بهترین دوستانم رو از دست میدم

ما هم رفتیم حلب و بعد از چند وقت توی جنوب غربی مجروح شدم

اومدیم ایران و بعد از تقریبا دو ماه خبر شهادت حاج حسین رو بهم دادند 

که من هم چند روزی سر این ماجرا حالم خوب نبود

هنوز که هنوزه حسرت یکبار دیدن دوباره اش به دلم مونده 

ولی بعد از گذشت چند ماه از اون ماجرا هنوز نتوانسته ام سر مزارش برم

طبق شنیده ها حاج حسین آقا رفتند بالای ساختمان تا با تیربار شلیک کنند 

که مورد اصابت گلوله قناصه قرار میگیرن

 ایشون در بهشت رضا ، مشهد دفن شدند.

راوی همرزم شهید

داستان یک مدافع حرم ۳...
ما را در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1modafeharamd بازدید : 156 تاريخ : يکشنبه 14 خرداد 1396 ساعت: 23:57