حاج رضا همیشه نگران مادرش بود

ساخت وبلاگ

معراج شهدا ...

نگرانیم بیشتر برای مادر حاج رضا بود چون حاج رضا همیشه نگران مادرش بود 

از حضرت زینب خواستم دستان مبارکش را بر قلب های بی قرار مادر بگذارد...

همه بی قرار بودند مادر شهید و همسر حاجی و خواهرانش وارد اتاق شدند اولین دیدار بعد از اخرین وداع بود گریه امان همه را بریده حاج رضا   در تابوت چوبی در میان پارچه ای سبز و با پیشانی بند مدافع حرم آرام گرفته بود  ...

بعد از دیدار مجددا تابوت را به حسینیه می آورند تا این بار همه وداع کنند دوباره خواهران خود را به تابوت رساندد و نوحه میخواندد اما خبری از مادر حاج رضا نبود سریع خودم را به مادر حاجی رساندم گوشه ی حسینیه برای خودش گریه میکرد گفتم مادر پاشو بریم بالا سر حاج رضا یبار دیگه خداحافظی کن.

نگاهی کرد با چشمانی اشک آلود از آمدن امتناع کرد دوباره اصرار کردم گفت پسرم نمی آیم

رضا جانم خجالت میکشد او تا به امروز یکبار هم نزد من پاهایش را دراز نکرده میدانم الان خجالت میکشد که نمیتواند پاهایش راجمع کند.

مراسم تشیع :یکشنبه 95/7/11 همدان 

علمدار یگان ویژه صابرین

شهید محمدرضا زارع الوانی

مدافع حریم آل الله 

بیسیم چی

@bisimchi1

داستان یک مدافع حرم ۳...
ما را در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1modafeharamd بازدید : 267 تاريخ : شنبه 10 مهر 1395 ساعت: 10:11