فدایی زینب شدن قلب پرنور می‌خواهد نه جیب پرپول

ساخت وبلاگ

گفت‌وگوی «جوان» با غلامحسین حسینی پدر شهید مدافع حرم لشکر فاطمیون محمدکاظم حسینی
«ما نمردیم که حرم جای حرامی باشد.» این شعار ورد زبان تک‌تک رزمندگانی است که به شوق دفاع از حریم اهل بیت راهی جبهه مقاومت اسلامی می‌شوند...
  صغری خیل‌فرهنگ
«ما نمردیم که حرم جای حرامی باشد.» این شعار ورد زبان تک‌تک رزمندگانی است که به شوق دفاع از حریم اهل بیت راهی جبهه مقاومت اسلامی می‌شوند. رزمندگانی که نه تنها با دشمن بلکه باید با شائبه‌هایی که پیرامون مدافعان حرم وجود دارد، مقابله کنند و خود را به جبهه جهاد اکبر و اصغر برسانند. آنچه در پی می‌آید حاصل همکلامی ما با غلامحسین حسینی پدر شهید مدافع حرم لشکر فاطمیون محمدکاظم حسینی است که پیش رو دارید.
  
ابتدا خودتان را معرفی کنید. چه زمانی به ایران آمدید؟
من غلامحسین حسینی، 72سال دارم. من و مادر شهید بعد از مدتی زندگی در ایران به افغانستان برگشته بودیم که بعد از شهادت فرزند مدافع حرمم محمد‌کاظم حسینی در سال 1395 دوباره به ایران آمدم. محمد‌کاظم 25 سال داشت و مجرد بود. درسش را هم تا مقطع راهنمایی خواند و بعد از آن به کار مشغول شد و حرفه گچ‌کاری را انتخاب کرد. او با دلی روشن این مسیر را برگزید. 

در سال‌های دفاع مقدس در ایران حضور داشتید؟
بله ما در سال 1361 به ایران آمده بودیم. بعدها به افغانستان برگشتیم. شهید متولد ایران بود. من سه پسر دارم و شش دختر. زمانی که ما به ایران آمدیم جنگ عراق علیه ایران بود و دایی شهید توانست به جبهه برود تا از اسلام و دینش دفاع کند. رفت و در سال 67 جانباز شد.
با وجودی که شما در افغانستان حضور داشتید، از رفتن پسرتان به سوریه اطلاع پیدا کردید؟
اصلاً خبر نداشتیم. اوضاع ما در افغانستان چندان خوب نبود. برای همین محمدکاظم و بچه‌ها کار می‌کردند و برایمان هزینه و خرج خانه را می‌فرستادند. البته پسر بزرگم در جریان تصمیمی که محمدکاظم گرفته بود قرار داشت اما محمدکاظم به ما چیزی نگفته بود مبادا که ناراحت بشویم. وقتی او تصمیم به رفتن می‌گیرد، برادر و خواهرهایش که در جریان بودند مخالفت می‌کنند، اما حرف هیچ کدام را گوش نمی‌دهد و می‌گوید من می‌خواهم از حرم حضرت زینب(س) دفاع کنم و به جای بدی نمی‌روم که مانعم می‌شوید.
شهادت ایشان چطور رقم خورد؟
پسرم روز عزیزی به شهادت رسید. 21 ماه مبارک رمضان یعنی 16 تیرماه سال 1394 شهید شد. خبر شهادت را هم برادر بزرگ‌ترش با من تماس گرفت و گفت که محمدکاظم شهید شده است. من در افغانستان برای ایشان ختم گرفتم. بعد از آن به درخواست سپاه به ایران آمدیم اما این روزها حال و روز مادر شهید چندان خوب نیست. مشکل قلبی‌اش با شهادت پسرمان بیشتر شده است. البته وقتی از شهادت پسرم مطلع شدیم هیچ اعتراضی نکردیم. با خودمان گفتیم حالا که رفته و شهید این راه شده باید به او افتخار کنیم. می‌دانستم این روزها جوانان دور از وطن کارها و راه‌هایی را در زندگی‌شان انتخاب می‌کنند که راه صحیحی نیست و امروز که به شهادت محمدکاظم فکر می‌کنم لذت می‌برم که ایشان راه خیر و نیکی را انتخاب کرد و شهید شد. 

چه صحبتی با کسانی دارید که به مدافعان حرم تهمت‌هایی را می‌زنند؟

شهادت افتخاری است که نصیب هر کسی نمی‌شود. از ابتدای اسلام تا امروز بوده و خواهد بود. به قول شاعر: شهادت پیشه هر بوالهوس نیست/ به آتش پرزدن کار مگس نیست. برای شهادت باید خدا قبول‌مان کند و این عاقبت به خیری نصیب همه نمی‌شود. اما مسیر شهادت قابل بیان و تعریف نیست و با کلمات هرگز حق مطلب ادا نمی‌شود. همه این عاقبت به خیری امروز محمد‌کاظم نشان از اخلاص و پاکی ایشان دارد. او اخلاق خوبی داشت و بسیار مهربان بود و همه این خصوصیات آدمی را به شهادت نزدیک می‌کند. به نظر من شهادت متعلق به نخبه‌هایی است که با آن به عروج الهی می‌رسند. امیدوارم فرزندم من را هم شفاعت کند. اما از این جا می‌خواهم به آنها که به من می‌گویند بچه‌ات را برای پول به کشتن دادی بگویم که فدایی حضرت زینب شدن دل پرنور می‌خواهد، شجاعت می‌خواهد، نه جیب پرپول و... فرزندم به عشق اهل بیت رفت و شهید راه اهل بیت شد.
داستان یک مدافع حرم ۳...
ما را در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1modafeharamd بازدید : 156 تاريخ : سه شنبه 19 ارديبهشت 1396 ساعت: 20:00