یک سال
چقدر زود گذشته است نبودنتان و چقدر این شهرها بی شما رنگ و بوی ماتم گرفته اند ،در زمستانی ترین بهار جهان اینجا رنگ بوی خزان گرفته است
نمیدانم وقتی زینب کوچولو ویا محمدامین و امثال این کودکان معصوم ،بزرگ شوند چگونه مادران قهرمانشان از غیرت پدرانشان سخن بگویند ،آه که چقدر سخت است ترسیم لحظه پرواز پدربرای فرزندی که هیچ وقت پدرش را ندیده و آغوش پر مهرش را نچشیده است...
کاش هیچ وقت صبح طلوع نمیکرد
اما شاید برای خانواده هایشان سخت باشد هضم این مقدر رنج و دلتنگی اما هیچ لذتی بالاتر و پربرکت تراز جاودانگی آن هم دردامان عمه سادات نیست
امشب ،شب سختی بر همسران سیزده جوان مرد مازندرانی است امشب یکسال از نبودن پشت و پناه هشان میگذرد و چه زینب وار می ایستند در برابر هجوم دلتنگی ها
هم استانی های عزیزتراز جانم حالاکه در کنار ارباب ارام گرفته اید محتاج شفاعت و دعای شما هستم
کاش روزی برسد تا درمسیر شما قدم برداریم
شهدای خانطومان
اللّهم عجّلْ لِوَلیّک الْفَرَج. . . آمین
داستان یک مدافع حرم ۳...
ما را در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 1modafeharamd بازدید : 149 تاريخ : يکشنبه 17 ارديبهشت 1396 ساعت: 21:00