‍ ‍ خاطره همسایه قدیم شهید سجاد زبرجدی

ساخت وبلاگ


سلام

ما همسایه قدیمی سجاد هستیم و از بچگی تو یه کوچه باهم بزرگ شدیم.

زیاد نمی خوام وقتتون رو بگیرم.

اینکه میگن شهدا زنده هستند و ارواح طیبه آزادن بخدا راسته.

من دیشب وقتی داشتم نماز مغرب میخوندم خود به خود سر نماز سجاد امد به یادم. 

اون قسمت از وصیت نامش که میگفت هروقت مشکلی دارید بامن درد دل کنید کمکتون میکنم امد به یادم.

بعد از نماز رفتم تو سجده  به خدا گفتم من که آبرویی پیشت ندارم خداجون حداقل به  آبروی سجاد که تو جوونی زندگیشو داد برای دفاع از حرم بی بی زینب (س) مشکل منو حل کن.

بعدش از سجده بلند شدم و یه فاتحه برای سجاد خوندم و گفتم خدا کنه امشب بیاد به خوابم.

به روح سیدالشهدا قسم همین الان که دارم اینو براتون می‌نویسم اشکم امان نمیده.

بخدا قسم نیمه‌های شب بود که خواب

دیدم سجاد با دونفر که من تابه‌حال ندیده بودمشون اما تو خواب انگار می شناختم امده بودن خونمون و منم خیلی خسته بودم و به بهشون گفتم من میرم بخوابم

بعدش سجاد با همون چهره معصوم و لبخند دوست داشتنیش بهم گفت حالا یه شب که ما اومدیم پیشت میخوای بری بخوابی؟ 

اینجوری مهمون دعوت میکنی؟؟

بعدش تا بلند شدم دستشو بگیرم و بغلش کنم از خواب پریدم.

خیلی حالم دگرگون شد.

رفقا سجاد پیش خدا خیلی آبرو داره

خیلی دستش بازه؛ هرمشکلی دارید ازش بخواهید کمکتون میکنه. 

خدا انشالله توفیق بده حداقل شرمنده خون شهدا نشیم.

یاعلی مدد

   @Shahid_sajad_zebarjady


داستان یک مدافع حرم ۳...
ما را در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1modafeharamd بازدید : 145 تاريخ : سه شنبه 12 ارديبهشت 1396 ساعت: 3:32