حاج عباس راوی مناطق جنگی در راهیان نور بود

ساخت وبلاگ


شهید عبداللهی 

 بازنشسته سپاه و برنده ورزش های رزمی ارتش های جهان بود که سالها به عنوان یک بسیجی مخلص در مناطق مختلف عملیاتی کشور حضور داشته و همچنین یکی از راویان ۸ سال دفاع مقدس در کاروان های راهیان نور بود 

چنان با شهدا عجین بود که در سخنرانی هایش می گفت: من با شهدا راه میروم غذا میخورم و میخوابم و این آسایشی که برای من شهیدان بوجود آورده اند هر گز نخواهم گذاشت پرچم یا مهدی ادرکنی ،آن ناله های رزمند گان در نماز های شب و هنگام شب عملیات زمین بماند.

حاج عباس عبدالهی همواره در سخنرانیهایش میگفت: “جسمم را به خاک و روحم را به خدا و راهم را به آیندگان می سپارم.”

وی جزو بهترین تک تیراندازهای ایران بود و شاید هم بهترین آنها.او همواره سخت ترین راه را انتخاب میکرد چه آن زمان که فرمانده گردان صابرین تیپ امام زمان(عج) لشکر عاشورا بود و چه حالا که بعد از بازنشستگی نشستن را بر خود حرام کرد و راه سوریه در پیش گرفت.صفایی داشت وصف ناپذیر.پای ثابت اردوهای راهیان نور دانشجویی بود با دانشجویان انس میگرفت و با آنها از شهدا و مرامشان میگفت.

 فرزند شهید حاج عباس عبدالهی: 

 در یکی از این یادمان ها نقل می کرد که هنگام رفتن به عملیات ها به همراه همرزمانش در یک چادر 

می خوابیدند و هنگام برگشت از عملیات نمی توانستند وارد چادر شوند چراکه از آن خیل جمعیت تنها چند نفر زنده مانده و شهید نشده بودند که با شهادتش به آرزوی قلبی خود رسید.

پدرم با اشاره به نیت خدایی رزمندگان دوران دفاع مقدس و فرمانبرداری آن ها از فرماندهان و امام راحل(ره) نقل می کرد؛ دوران دفاع مقدس، در یکی از عملیات ها و در اروندکنار می خواستیم خط را که در طرف عراقی ها، خاکریزی بود که یکی از رزمنده های آن ها با اسلحه ژ۳ کسانی که از این معبر عبور می کردند مورد اصابت گلوله قرار می داد و درجا شهید می کرد، قایقی بود که فرمانده هدف کنترل کننده این قایق را زدن آن خاکریز و خاموش کردن ژ۳ تعیین کرده بود و این رزمنده با ارتباطی که با خدا برقرار کرده بود چون به هیچ طریق 

نمی توانست آن خاکریز را با گلوله بزند، با قایق خود را به آن خاکریز رسانده و با عملیات انتحاری خود، آتش آن خاکریز را خاموش کرده بود چراکه این تنها راه خاموش کردن ژ۳ بود.

حاج عباس راوی مناطق جنگی در راهیان نور بود بیشتر دانش آموزان ایشان را میشناختن خنده از لبان حاج عباس کنار نمیرفت، عاشق حضرت زینب و امام حسین(ع) بودن حاج عباس همیشه از این ناراحت بود که درجنگ بشهادت نرسیده و از همرزمانشان جا بماند، ایشان یک سفر به کربلا داشتن و بعد از بازگشت از سفر گفت :

میخواهم بروم سوریه و از حرم حضرت زینب دفاع کنم ، همه اعضای خانواده اش ،بخصوص همسر ایشان هیچ حرفی نزدند.

بقول خودشان نمیدانیم درکربلا به امام حسین ع چه گفت که وقتی میخواستن بروند سوریه و توی منزل گفتن کسی حرفی نزد.

شهادت :۹۳/۱۱/۲۳

 افتادن در کمین داعش/برخورد خمپاره

 وضیعت پیکر : فروخته شده به جبهه النصره 

معاوضه پیکر با: پول؛ مهمات و اسرای داعشی که توسط خانواده ایشان مورد موافقت قرار نگرفت.

 آقا محمودرضا

داستان یک مدافع حرم ۳...
ما را در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1modafeharamd بازدید : 200 تاريخ : پنجشنبه 20 آبان 1395 ساعت: 16:48