خاطره ای ازشهید غلام عباس

ساخت وبلاگ

با عرض سلام و خسته نباشید خدمت دوستان و بزرگواران

خاطره ای از شهید مدافع حرم محمد اسدی (غلام عباس)

ما در اطراف شهر مشهد مقدس باغی داریم که پدرم هر از چندگاهی برای سرکشی و رسیدگی به آنجا مراجعه میکرد، یک روز که پدرمان برای انجام یک سری از مراحل باغداری به آنجا رفته بود دچار سکته قلبی میشود و یکی از آشنایان ایشان را به بیمارستان طالقانی سه راهی فردوسی میرساند و بعد با خانواده تماس میگیرد که حال پدرتان خراب شده است و ایشان الان در بیمارستان است و بعد من و مادرم و شهید مدافع حرم محمد اسدی (غلام عباس) به سرعت خودمان را به بیمارستان رساندیم و من به پزشک معالج مراجعه کردم و جویای حال پدر و علت بستری شدن پدرم شدم، 

پزشک گفت پدر شما دچار سکته قلبی شده است و این بیمارستان امکانات تخصصی ندارد و باید ایشان را به یکی از بیمارستانهای تخصصی قلب در داخل شهر منتقل کنید و بعد من و شهید مدافع حرم محمد اسدی (غلام عباس)

به همراه پدر در داخل آمبولانس راهی بیمارستان داخل شهر شدیم (حال پدر بسیار وخیم بود) که در وسط راه مجددا پدر دچار حمله شدید قلبی شدند و متخصصین همراه بیمار در آمبولانس هر اقدامی که کردند حال پدر خوب نشد و ایشان احیاء نشدند در ان لحظه آمبولانس را متوقف کردند و به شدت با امکانات موجود در آمبولانس مشغول شک دادن و  اعمال پزشکی بودند که من و شهید مدافع حرم محمد اسدی (غلام عباس) بسیار نگران و مضطرب و نا امید شده بودیم آخر پدر مان جلوی چشمانمان داشت از دستمان میرفت و هیچ کاری نمیتوانستیم بکنیم و من ناگهان متوسل به باب الحوائج حضرت ابوالفضل العباس شدم  هرچند که به خاطر مصیبتهای وارده به اهل بیت (ع) هیچگاه به خود اجازه درخواست از این بزرگواران را به خود نمیدادم و این را هم بگویم که

خانواده ما ارادت خاصی به باب الحوائج حضرت ابوالفضل العباس را دارد، و از باب الحوائج خواستم که  به واسطه آبرویی که نزد خدا دارند از خداوند بخواهد که پدرمان را به ما برگرداند و شهید غلام عباس هم بعد به من گفت همان لحظه متوسل به باب الحوائج شدم، این شهید عزیز  چندبار برای دفاع از حرمها و عتبات به عراق رفته بودند و چندبار هم برای رفتن به سوریه اقدام کرده بودند و مسئولین متوجه هویت ایرانی ایشان شده بودند و اجازه رفتن به سوریه را نداه بودند و ایشان را برگردانده بودند ، گفت نذر کردم باب الحوائج اگر پدرم را به ما برگردانی به هر طریقی که بشود خودم را به سوریه میرسانم برای دفاع از حریم خواهرت حضرت زینب و ناموس اهل بیت (ع)  جبران میکنم البته این شهید عزیز  قبل از این اتفاق هم به هردری برای اعزام به سوریه ودفاع از حریم حق زده بود.

 ناگهان در کمال یاس و نا امیدی بعد از توسل  دیدیم که به صورت معجزه آسایی در حین احیاء متخصصین همراه وشوک دادنهای متوالی و کارهای تخصصی دیگر، پدرمان احیاء شد و تکانی خورد و نشست  و من و شهید از خوشحالی در پوست خود  نمیگنجیدیم و به سرعت پدر را به بیمارستان رساندیم و ایشان مراحل معالجه و عمل را گذراند و بهبود یافتند و شهید مدافع حرم محمد اسدی (غلام عباس)  به قولی که به اربابش داده بود عمل کرد و وقتی خود را به سوریه رساند (البته در این مسیر سختیهای بسیاری کشید و هیچ وقت  پا پس نکشید بلکه مصمم تر شد ) و خود را غلام عباس خواند  در سوریه رشادت های زیادی انجام داد و جان خود را تقدیم به اهل بیت کرد و آنان هم غلام رو سفیدشان را خریدند

محمد جان برادر عزیزم شهادتت مبارک سلام ما را هم به ارباب بی کفن برسان و بگو نگاهی هم به ما غلامان روسیاه بیندازد.

(ابوطاها)

داستان یک مدافع حرم ۳...
ما را در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ دنبال می کنید

برچسب : خاطره ای ازشهید,خاطره ای ازشهیدهمت,خاطره ای ازشهیدان,خاطره ای ازشهیدچمران,خاطره ای ازشهید بابایی,خاطره ای ازشهید رجایی,خاطره ای ازشهید باکری,خاطره ای ازشهیدمطهری,خاطره ای ازشهید آوینی,خاطره ای ازشهیدعباس بابایی, نویسنده : 1modafeharamd بازدید : 224 تاريخ : يکشنبه 9 آبان 1395 ساعت: 11:06