سردار غریب بادعای خیر یک شهید آسمانی شد۴

ساخت وبلاگ

دیر آمد و زود رفت

سیفی، دوست شهید

من و سجاد از همان سال 1381که نوجوان بود و جذب برنامه‌های بسیج دانش‌آموزی شده بود با هم آشنا شدیم. یک نوجوان محجوب و کم‌حرف اما سرشار از انرژی. بسیار بامحبت و مهربان بود. از آنجایی که سجاد بسیار با‌انرژی بود و به لحاظ زمان زیادی که در مسجد، پایگاه و هیئت می‌گذاشت در قسمت‌های مختلف پایگاه بکارگیری شد. سجاد در بخش‌های اردویی و فرهنگی فعال بود. یکی از فعالان و برگزارکنندگان اردوی راهیان نور بود.

سجاد برای آموزش راپل به بچه‌های پایگاه زحمات زیادی کشید. بچه‌ها خیلی خاطرات خوشی از این آموزش‌ها دارند. سجاد مسئول عملیات پایگاه کمیل بود. جوان مخلصی بود که دیر آمد ولی زود بارش را بست و آسمانی شد. جزو سینه‌زنان و گریه‌کنان باصفای اباعبدالله بود. سجاد ارادت خاصی به حضرت مهدی (عج) داشت به نحوی که همیشه وقتی پیامی هم می‌گذاشت آخرش عدد 59 را می‌نوشت که به ابجد می‌شود «مهدی» حتی اگر این پیام کوتاه بود.

قرار بود تشییع پیکر شهید زبرجدی روز شنبه باشد ولی با اصرار و پیگیری زیاد دوستان و خانواده شهید تشییع به روز جمعه موکول شد. یعنی روزی که متعلق به حضرت صاحب‌الزمان است و اینکه مسیر تشییع قرار بود از مقابل ناحیه ابوذر به سمت پایگاه کمیل باشد و حتی خبررسانی هم شد ولی با اصرار برخی مبنی بر اینکه فاصله زیاد است تشییع از مقابل مسجد امام زمان (عج) شروع شد و مردم آنجا از شهید استقبال کردند.

در وصیتنامه‌اش هم عدد59 را نوشته و سفارشش هم به دوستان دعا برای امام زمان (عج) است. به سفارش شهید یکی از دوستانش سه شب در کنار مزار ایشان ماند. شهید به دوستش گفته بود من را تنها نگذارید.

سه شب سر مزارش ماندم

مجتبی قاسمی- دوست  شهید

مجتبی قاسمی طلبه جوان و بسیجی پایگاه کمیل از تعهد و قراری می‌گوید که با شهید مدافع حرم سجاد زبرجدی داشتند.

سجاد دوست صمیمی من بود. از 10 سالگی تا روز شهادت همراه و دوست هم بودیم. ما با هم بچه محل، هم‌پایگاهی، هم‌مسجدی، هم‌هیئتی و هم‌مدرسه‌ای بودیم. سجاد به عنوان بسیجی نمونه پایگاه مقاومت کمیل، تکاور نیروی ویژه تیپ صابرین هم بود. من طبق قرار با سجاد بعد از شهادتش سه شب بر سر مزارش ماندم.

قرار این همراهی هم از روزهای دبیرستان و قول و قراری آغاز شد که به هم دادیم. من و سجاد در دوران دبیرستان سه‌شنبه‌ها یا پنج‌شنبه‌ها به قم و جمکران می‌رفتیم. در یکی از این سفرها صحبت از مرگ و شب اول قبر پیش آمد و اینکه چه مراحلی دارد و چقدر سخت است. سجاد به من گفت قول بده اگر من از دنیا رفتم تو سه شب تا صبح سر قبرم بیایی و تنهایم نگذاری. من هم گفتم که اگر من زودتر از تو مردم تو باید بیایی. آقاسجاد قبول کرد و با هم قول و قرار گذاشتیم. در سال‌های گذشته چند بار صحبت این قول شد. این اواخر باز هم قول‌مان را یادآور شد. گفتم حاجی بی‌خیال سه شب زیاد است، چیزی نگفت ولی معلوم بود ناراحت شده است. تا اینکه خبر شهادتش را شنیدم. سه شب تا صبح رفتم سر مزارش. قرآن و دعا و ذکر و صلوات و فاتحه و... خواندم.

جالب است شب اول تنها نماندم. یکی دیگر از دوستانمان که با سجاد عهد کرده بود هرکس زودتر شهید شد آن یکی باید شب اول سر مزارش برود و بخوابد، آمد پیش من. البته او هم با یکی دیگر از دوستانش آمده بود. شب اول (شب شنبه) قبل اذان مغرب سر مزار بودیم با چند تا از بچه‌ها. نماز مغرب و عشا را خواندیم و حدود ساعت 11 بچه‌ها رفتند و من می‌خواستم بخوابم که یکی از بچه‌ها آمد.

صبح هم که شد رفتیم. شب دوم یعنی شنبه شب بعد از کلاس با مترو آمدم حدودهای ساعت 9 و نیم بود. دو نفر از بچه‌ها منتظر بودند تا بیایم و بعد رفتند. لحظه ورود به قطعه 50، صلی الله علیکم یا اولیاء الله، صلی الله علیکم یا شهداء الله..... صلی الله علیک یا شهید، صلی الله علی روحک و بدنک... خواندم.

آن شب خیلی خوب بود تا رسیدم شروع کردم خطبه غدیر را خواندم، شهید حول موضوع امیرالمؤمنین (ع) سیر مطالعاتی داشت. شب سوم خلوت بود بین من و سردار غریب شب عشاق بود. زیبا، دلچسب و طولانی سردار غریب لقبی بود که به سجاد دادیم. سجاد خیلی مظلوم بود. صبح که شد موقع رفتن به سجاد گفتم من به قولی که به تو دادم وفا کردم. الان دلم می‌سوزد که چه کسی را از دست دادم.

داستان یک مدافع حرم ۳...
ما را در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1modafeharamd بازدید : 197 تاريخ : پنجشنبه 29 مهر 1395 ساعت: 13:43