بعد از شهادتش دو جا عمیقا در مقابلش بیچاره شدم.
بار اول وقتی در معراج شهدا بالای سر جنازهاش رفتم و او را در لباس رزم – که سر تا پا خون و در اثر اصابت ترکشها پاره پاره بود – دیدم و بار دوم وقتی تابوتش را در پرچم جمهوری اسلامی پیچیدند و روی دستهای مردم بالا رفت. فکرش را نمیکردم برادری که سه سال از خودم کوچکتر بود یک روز کاری کند که اینطور در برابرش احساس حقارت کنم و تابوتش روی دستهای مردم همه ابهتم (!) را بشکند.
دو ماه پیش در تشییع جنازه شهید محمد حسین مرادی، وقتی توی ماشینش بطرف گلزار شهدای چیذر میرفتیم گفت: «شهادت شهید مرادی خیلیها را خجالت زده کرد». نپرسیدم چرا اینطور میگوید و منظورش چیست ولی شهادت محمودرضا حقیقتا مرا خجالت زده کرده…
داستان یک مدافع حرم ۳...
ما را در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 1modafeharamd بازدید : 237 تاريخ : چهارشنبه 7 مهر 1395 ساعت: 22:53