انتهای پادگان ..،
مقبره دو شهید گمنام بود ..
سهتایی قرار گذاشتیم هرشب زیارتشان برویم ..
اما برخی شبها به خاطر شدت برودت هوا و ایضا طولانی بودن مسیر، نمیرفتیم و خودش، تنهایی میرفت ..
نمیدانم چه سِرّی را در گوش مقبره ها نجوا میکرد..
نمیدانم زمزمه کدام غزل عاشقی را بر لب داشت ..
که اینقدر انس گرفت..
که هر شب و هر صبح در کنارشان می آرمید ..
حال، من
این منِ تا گردن فرو رفته در لجن معاصی، در گوشَت میخوانم،
میخوانم و امید به اجابت دارم ..
که
«ای شهید ، ای آنکه بر کرانه ازلی و ابدی وجود برنشستهای، دستی برآر و
ما قبرستان نشینانِ عادات سخیف را از این منجلاب بیرون کش!»
نقطه، تهِ خط!
ش ک
شهید سعید بیاضیزاده
سوریا ریف حما
شهید محمدامین کریمیان
سوریا حلب
@kashkoul_nayeney
داستان یک مدافع حرم ۳...
ما را در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 1modafeharamd بازدید : 250 تاريخ : شنبه 24 مهر 1395 ساعت: 12:07