برگی ازدفترخاطرات شهید سید مصطفی موسوی

ساخت وبلاگ


به نقل ازبرادربزرگوارشون

امکان نداشت دهه ی محرم باشه و مصطفی هیئت نباشه . 

کلا شب ها تا دیر وقت توی هئیت مشغول آماده کردن و مهیا کردن تجهیزات و علم و وسایل مراسم ها بود . 

بعضی اوقات هم شب ها توی حسینیه می خوابید . 

خیلی وقت ها که دیر وقت میومد خونه بهش ایراد می گرفتیم کجا میری و کجایی که اینجوری میایی !

میگفت نگران من نباشید . از لحاظ من خیالتون راحت باشه . هر جایی هستم و میرم ، جای درستی هستم . 

به قدری حرفش برامون قابل اعتماد بود که اگر دو روز هم خونه نمی مود خیالمون راحت بود . 

(چون می دونستیم مشغول کارهای هیئت و حسینیه هست ) 

بعضی اوقات هم از بالای دیوار وارد خونه می شد . 

اون موقع منزل مون خیابان شهید روحانی بین میدان نکوئی و گلزار شهدا بود . 

دیوار خونه هم بدون حفاظ بود . راحت می شد از دیوار وارد خونه شد . مصطفی هم وقتی دیر وقت خونه 

می رسید برای اینکه مزاحم نباشه و صدای در و زنگ به صدا در نیاد از علمک گاز بالا می رفت و میومد خونه

یه بار که مصطفی توی هئیت مشغول کارهاشون بود . به خاطر زیاد بودن کارها نتونست شامش رو بخوره . سهمیه ی شامش رو داده بود به علی اکبر برادر کوچکتر که بیاره خونه

کلی هم بهش سفارش کرده بود غذا رو بده به مامان بخوره

علی اکبر هم غذا به دست پیاده راهی خونه میشه .

توی چهارمردان یکی ماشینش خراب بوده و میاد کمکش کنه . شام رو میده دست یه بنده خدایی که دم دستش وایستاده بوده .

ماشین رو هل میدن تا روشن بشه

برمیگرده غذا رو بگیره ولی اون بنده خدا غذا رو برده بود و رفته بود

یادش بخیر تا یه هفته سوژه شده بودن جفت شون

همیشه بعد از تموم شدن هیئت میرفت کارهای هیئت رو انجام میداد

مثلا ظرف شستن..

شب که دیر وقت برمیگشت 

بهش میگفتیم: مصطفی برای چی اینقدر دیر کردی؟

با حالت خستگی میگفت:تو هیئت داشتم برای امام حسین(ع) غلامی میکردم

شما بروکنیزی آقا روکن.

مدافعان حرم عشق

داستان یک مدافع حرم ۳...
ما را در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1modafeharamd بازدید : 147 تاريخ : يکشنبه 18 مهر 1395 ساعت: 17:04