همسران شهدا

ساخت وبلاگ


نم باران، عطرِ خاک را بلند کرده بود.

با قدم‌های آهسته رفت قطعه ۵۳، میعادگاه همیشگی‌اش.

نسیمی ملایم بین سربندها خوش رقصی می‌کرد.

نفس عمیقی کشید. بوی عطر عود و گلاب می‌آمد.

سر مزارِ شهید رسول خلیلی مانند همیشه شلوغ بود. 

همچنان آهسته قدم برمی‌داشت. رفت و سر مزار نشست. سرش را پایین انداخت و با دو انگشتش به سنگ مزار زد.

زیر لب شروع کرد به فاتحه خواندن. هنوز حرف دلش را نگفته بود که صدای ضعیف گریه‌ای شنید.

سرش را بلند کرد. دید زن جوانی دو تا مزار بالاتر از رسول نشسته است. سرش را روی سنگ مزار گذاشته بود و آرام آرام گریه می‌کرد.

بلند شد و جلو رفت. همسر شهید روح‌الله قربانی بود که سر مزار، با شهیدش نجوا می‌کرد. دستش را روی شانه‌ی او گذاشت و گفت:

خدا بهتون صبر و آرامش بده. برای منم پیش شهیدتون خیلی دعا کنید.

همسر شهید قربانی لبخندی زد و سرش را تکان داد.

باز هم نفس عمیقی کشید و آهسته از او فاصله گرفت و به راه خودش ادامه داد.

سرِ مزار نشسته بود. با دو انگشت به سنگ مزار زد و شروع کرد به قرآن خواندن.

بوی خاکِ باران خورده با گلهای سر مزار درهم آمیخته بود.

سرش را بلند کرد و به اسم روی مزار نگاه کرد. شهید نوید صفری.

به فاصله‌ی چند سال همسرش همسایه‌ی شهید رسول خلیلی و شهید روح‌الله قربانی شده بود.

در افکار خودش بود که دستی بر شانه‌اش نشست.

دختر جوانی بود که از او می‌خواست نزد شهیدش برای او دعا کند...

@ra_sooll

داستان یک مدافع حرم ۳...
ما را در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1modafeharamd بازدید : 239 تاريخ : شنبه 22 دی 1397 ساعت: 2:58