خیلی به هم نزدیڪ بودیم

ساخت وبلاگ

مادر شهید 

«همه می‌دانستند من ومجید رابطه‌مان به چه شڪل است. رابطه ما مادر فرزندی نبود. مجید مرا «مریم خانم» و پدرش را «آقا افضل» صدا می‌ڪرد.ما هم همیشه به او داداش مجید می‌گفتیم. 

آن‌قدر به هم   نزدیڪ     بودیم   که وقتی رفت همه برای آنڪه آرام و قرار داشته باشیم در خانه‌مان جمع می‌شدند.وقتی خبر شهادتش پخش شد اطرافیان نمی‌گذاشتند من بفهمم. لحظه‌ای مرا تنها نمی‌گذاشتند.

با اجبار مرا به خانه برادرم بردند ڪه ڪسی برای گفتن خبرشهادت به خانه آمد، من متوجه نشوم. حتی یڪ روز عموها و برادرهایم تا ۴ صبح تمام پلاڪاردهای دورتادور یافت‌آباد را جمع ڪرده بودند ڪه من متوجه شهادت پسرم نشوم.

این ڪار تا ۷ روز ادامه پیدا ڪرد و من چیزی نفهمیدم ⚡️ولی چون تماس نمی‌گرفت بی‌قرار بودم. یڪی از دخترهایم درگوشی همسرش خبر شهادت را دیده بود و حسابی حالش خراب‌شده بود. 

او هم از ترس اینڪه من بفهمم خانه ما نمی‌آمد. آخر از تناقضات حرف‌هایشان و شهید شدن  دوستان نزدیڪ مجید، فهمیدم مجیدمن هم شهید شده است. 

ولی باور نمی‌ڪردم. هنوز هم ڪه هنوز است ساعت ۲ و ۳ نصفه‌شب بی‌هوا بیدار می‌شوم و آیفون را چک می‌ڪنم و می‌گویم همیشه این موقع می‌آید.تا دوباره ڪنار هم بنشینیم و تا ۵ صبح حرف بزنیم و بخندیم اما نمی‌آید! 7ماه است ڪه نیامده است.»

شهید مجید قربانخانی

 @modafeonharem

داستان یک مدافع حرم ۳...
ما را در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1modafeharamd بازدید : 221 تاريخ : پنجشنبه 13 دی 1397 ساعت: 21:42