خاطره ای از شهید ابوعلی۲

ساخت وبلاگ


یک روز که آتش جنگ خوابید و نشستم تو ماشین تا به مقر برگردم دیدم پشت گردنم خیس شده دست کشیدم به پشت گردم ،تیز بود با دو انگشتم کشیدمش بیرون .     

  تازه از راه رسیده بود که در جواب سوال من که پرسیدم خوبی زخم های جدید چی داری که ترکش را از داخل ساکش در آورد و تعریف کرد .گفتم بیا ببینم هنوز زخم بود ترکش درست خورده بود روی اولین مهره ی گردنش و به استخوان گیر کرده بود با گوشی از پشت گردنش عکس گرفتم و نشانش دادم.گفت فکرش را نمیکردم که هنوز خوب نشده باشه .درست به اندازه ی یک بند انگشت اثرش تا آخر مانده بود.

ابوعلی  

"دم عشق،دمشق" 

@Labbaykeyazeinab

داستان یک مدافع حرم ۳...
ما را در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ دنبال می کنید

برچسب : خاطره ای از شهید همت,خاطره ای از شهید عباس بابایی,خاطره ای در درونم است,خاطره ای از شهید,خاطره ای از یک شهید,خاطره ای از شهید بهشتی,خاطره ایسلام,خاطره ای برای دوست,خاطره ای به زبان انگلیسی,خاطره ای از شهید چمران, نویسنده : 1modafeharamd بازدید : 253 تاريخ : چهارشنبه 7 مهر 1395 ساعت: 9:32