داستان یک مدافع حرم ۳

متن مرتبط با «همرزمان» در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ نوشته شده است

شهید مدافع حرم جواد محمدى (محرم) به روایت یکى از همرزمان

  • بسم رب الشهداء و الصدیقین "طلایه‌دار ظهورید و چشم منتظران، نشسته است پریشان در انتظار شما؛ (درس نهم)، نابودى صهیونیسم جهانى" [سال ۹۴]، وقتی [در سوریه] تیر به ران پایش اصابت کرد، به سرعت به بالای سر جواد رفتم و جواد در همان حالت که خون از بدنش جاری بود، گفت: "منتظر شهادت من نباش. زیرا باید پاشنه کفشمان را در مسجدالاقصی به زمین بزنیم و در رکاب امام زمان شهید شویم". بارها این جملات را تکرار می‌کرد که، باید به دنبال انجام وظیفه بود و هدف ما "نابودی صهیونیسم جهانی" و "دفاع از اسلام" در هر کجای جغرافیا است.  @labbaykeyazeinab, ...ادامه مطلب

  • شهید مدافع حرم احمد مکیان به روایت یکى از همرزمان شهید

  • شهید مدافع حرم احمد مکیان به روایت یکى از همرزمان شهید؛ یه جمله هم که چندین و چند بار از احمد شنیدم این بود که: "نماز صبح نماز مردونگی هست". @labbaykeyazeinab,مدافع,مکیان,روایت,همرزمان ...ادامه مطلب

  • خاطره اى از شهید مدافع حرم حاج کریم اصل غوابش به روایت یکى از همرزمان

  • بسم رب الشهداء روز تدفین سردار شهید سید جاسم نورى بود. من و حاج کریم غوابش کنار همدیگه ایستاده بودیم.  بهش گفتم: حاج حالا اینها چرا وجداناً نمى ذارن ما بریم؟ [اینهایى که گفتم و اشاره کردم طرفشون، سه، چهار سردار بودند].  گفتم: حالا اینها چرا ما رو نمى فرستن بریم؟ حاج کریم غوابش بهم یک نگاهى کرد و آ, ...ادامه مطلب

  • خاطره اى از شهید مدافع حرم ابوذر غواصى به روایت یکى از همرزمان

  • بسم رب الشهداء ۱۳ فروردین بود. طبق رسم و رسوم بچه ها اون روز رو میخواستن یه مقدار تفریح کنند. من هم تصمیم نداشتم برم سنگر (اسلحه دوربین دار اشتایر). ولی بعد از نماز صبح یه حسی بهم گفت برو. اونقدر پاک نیستم که چیزی بهم الهام شده باشه اما امدادهای غیبی و کمک آقا امام زمان (عج) بود. خلاصه صبحانه مختصری, ...ادامه مطلب

  • وداع خانواده و همرزمان شهید مدافع حرم لشکر فاطمیون

  • شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید: <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">, ...ادامه مطلب

  • خاطرات یکی از همرزمان و دوستان آقا هادی شجاع

  • شاید کسی باورش نشه، اما با شناختی که از هادی داشتم این ادّعا را می‌کنم که اگر هادی را چند روز گرسنه نگه می‌داشتن بعد بهش می‌گفتن  بین غذا و آموزش نظامی اول کدوم رو انتخاب می‌کنی؟ هادی اول آموزش نظامی رو انتخاب می‌کرد. مثلا تو جریان ماموریت شمال کشور، یکی از دوستان که از اساتید مجرب و برجسته نظامی , ...ادامه مطلب

  • نحوهء شهادت شهید علیرضا بریری به روایت یکی از همرزمان

  • تو منطقه خان طومان علیرضا مردانه و شجاعانه جنگید. حتی به سرداران اونجا هم گفتم، علیرضا و دوتا مدافع حرم دیگه با رشادت‌هاشون این چند مدت خط رو نگه داشتند. چند روز قبل از شهادت یه ترکش خورده بود. می‌گفت ناصر (اسم مستعار فرمانده گردان) ببین باز من لایق نبودم. حقیقتا عاشق شهادت بود. نه به حرف باشه! نه! به عمل... خان طومان کمین خوردیم. جنگ سختی شد. آتش بسیار مهیب.. علیرضا صدام زد ناصر، حبیب مجروح شده. به حالت خیز اومدم پایین پاش. فاصله ما باهم کلا پنج شش متر بیشتر نبود. آنقدر آتش دشمن سنگین و در تیررس دشمن بودیم که نمی‌تونستم بلند شم برم بالای سرش. از همون پایین , ...ادامه مطلب

  • شهید مدافع حرم مرتضى عطایى (ابوعلى) به روایت همرزمان ۲

  • شهید مدافع حرم مرتضى عطایى (ابوعلى) به روایت همرزمان "بخش ششم"؛ بسم الله الرحمن الرحیم  با سرعت داشت میرفت، هیچی بهم نگفته بود که کجا میره ... خیلی نگرانش بودم و پشت بی سیم چند بار پیجش کردم ... جواب نداد، دلم شکست و گفتم حتماً بابت کار اون دفعه ازم ناراحته ... ولی من که میشناختمش اون دلش خیلی بزرگ تر از این حرفها بود که کینه ای از کسی به دل بگیره ... همون لحظه چند نفر دیگه صداش کردن و جواب اونها رو هم نداد ... گفتم پس خیالت راحت فلانى، از دست تو شاکی نیست ... چند ساعتی گذشت و دیدم اومد و پریشان و بهم ریخته ... کجا بودی حاجی؟؟؟!!!!! چند تا شهید داشتیم و از رفقا بودن ... چ,شهید مدافع حرم,شهید مدافع حرم مهدی عسگری,شهید مدافع حرم عباس دانشگر,شهید مدافع حرم مهدی طهماسبی,شهید مدافع حرم علی نظری,شهید مدافع حرم عباسعلی علیزاده,شهید مدافع حرم مجید قربانخانی,شهيد مدافع حرم,شهید مدافع حرم حضرت زینب,شهید محمدحسین مرادی مدافع حرم ...ادامه مطلب

  • شهید مرتضی عطایی به روایت همرزمانش ۲

  • بسم الله الرحمن الرحیم ... پور حیدر بودن به اسم نیست، به رسم است ... یک توضیح کوتاه:  در شب حمله، زمانی که به انتظار فرمان آغاز و شنیدن صدای اسم رمز نشسته ای، کل زندگیت رو بارها و بارها مرور میکنی و هزاران بهانه و دلیل و برهان برای نرفتنت می یابی ... اگر از تمام وسوسه های دنیا خود را برهانی، در زمان آغاز عملیات پایت برای رفتن سنگین میشود، چنان که حتی با هول دادن هم تکان نمیخوری ... درسته، واقعیته، خوندین؟؟!!! حالا از شجاعت مردی بگم که نه تنها اولین نفر شروع به دویدن میکرد ... نه تنها خود اولین لبیک گو و فریادزن بود ... بلکه بارها و بارها در خط بدون سلاح میچرخید ... , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها