داستان یک مدافع حرم ۳

متن مرتبط با «شهیدان زنده اند در قرآن» در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ نوشته شده است

یکی از تفریح های ما حضور در گلزار شهدا بود

  • خاطره همسر شهید: یکی از تفریح های ما حضور در گلزار شهدا بود . بین قطعه ها قدم می زد و سن شهدا را نگاه می کرد  یک بار بهش گفتم : محمد ما که بمیریم چون من از دختر شهید هستم من را قطعه خانواده شهدا دفن , ...ادامه مطلب

  • ازنوشته های شهیداحمدمشلب درفیسبوک

  • ازنوشته های شهیداحمدمشلب درفیسبوک هرگز شخصیتت رابراےکسی عوض نکن  کسےکه ازذات تو خوشش نیامد پس اولایق تونیست @AHMADMASHLAB1995, ...ادامه مطلب

  • شهادت طلبی، شهادت رو در پیش داره

  • رفاقتشان از مدتها پیش شکل گرفته بود، رفاقتی که هیچ کدام همدیگر را بعد از جداییِ دنیایی فراموش نکردند. نه شهید علی بعد از رفتنش آقانوید را فراموش کرد و حق رفاقت را بجای آورد و نه آقا نوید. هرکاری از د, ...ادامه مطلب

  • یا حیدر

  • جمعیت زیادی روبرومون ایستاده بود. تعدادشون خیلی بیشتر از ما بود. بعضی هاشون آموزش دیده بودند و آماده هر اقدامی بودند. بچه های ما حسابی خسته شده بودند. بعضی هاشون عقب تر از ما بودند و هنوز به ما نرسید, ...ادامه مطلب

  • چقدر این بچه شجاع است...

  • ناظم مدرسه گفت: چقدر این بچه شجاع است... روز اول مدرسه رسول به ناظم مدرسه می‌گوید اجازه می‌دهید سر صف قرآن بخوانم ناظمشان هم از این کار استقبال می‌کند و بعد‌ها به من گفت: از حرکت رسول خیلی خوشم آمد چ, ...ادامه مطلب

  • باقیات الصالحات پدر و مادرش شده و چقدر قشنگ به چیزی که می‌خواست، رسیده بود

  • بخشی از کتاب دلتنگ نباش : روح‌الله همیشه به زینب می‌گفت: «بیا برای خودمون   باقیات     الصالحات   جمع کنیم. یه کاری بکنیم که بعد از مرگمون هم اون دنیا به کارمون بیاد.» به حال پدر و مادر امام‌خمینی غبطه می‌خو, ...ادامه مطلب

  • چقدر جایت میان مـا خالیـست . .

  • امــروز . . . روز میــلاد تـوست  ؛  و ما تمام دلتنگی ‌هایمان را بہ جایِ تو در آغوش می‌کشیم   چقدر     جایت     میان   مـا خالیـست . . . پاسدار مدافـع حــرم شهید محمود نریمانی سالروز ولادت @modafeonharem, ...ادامه مطلب

  • در هر شرایطی خدا مواظب ما هست

  • یکبار فاطمه را گذاشت روی اپن آشپزخانه و به او گفت: پر بغل بابا  و فاطمه به آغوش او پرید.  بعد به من نگاه کرد و گفت: ببین فاطمه چطور به من اعتماد داشت. او پرید و می‌دانست که من او را می‌گیرم، اگر ما ا, ...ادامه مطلب

  • با قاب عکس و چفیه پدرم صحبت می‌کنم

  • دختران شهیدان «بلباسی» و «رجایی‌فر» از پدرانشان می‌گویند؛ با قاب عکس و   چفیه     پدرم     صحبت   می‌کنم حالا بعد از شهادتشان خیلی وقت ها با قاب عکس و بیشتر با لباس و چفیه شان صحبت می کنم. مطمئن هستم پدرم صدایم , ...ادامه مطلب

  • جزو بهترین تڪ تیراندازهای ایران بود

  • چنان با شهدا عجین بود ڪہ در سخنرانے هایش مے گفت:  "من با شهدا راه مےروم  غذا مےخورم و مےخوابم  و این آسایشے ڪه برای من شهیدان بوجود آورده اند هرگز نخواهم گذاشت پرچـم یامهــدی  ادرکنے، آن ناله های رز, ...ادامه مطلب

  • مادر «بى محمودرضا» بود

  • راوی:احمد رضا بیضایی  برادر شهید محمود رضا بیضایی اواخر آذر ١٣٦٠ بود. یادم هست که زن صاحبخانه میگفت: « بچه را آورده اند خانه.» اما درست یادم نیست چه کسى مرا برد طبقه بالا تا بچه را ببینم.  وارد اتاق, ...ادامه مطلب

  • در" باغ شهادت را نبستند..

  • "این که آرزوی شهادت, داشته باشی کافی نیست... کسی شهید میشود، که هم پایش به "دنیا" گیر نباشد ، هم دلش ... "نیت" شهادت" از دل ست... و الا "در" باغ شهادت را نبستند,... @ra_sooll, ...ادامه مطلب

  • من مانده ام با دلتنگی ِفردا و جای خالیت چه کنم...

  • شب میلادت رسیده.. من مانده, ام با دلتنگی, ِفردا, و جای خالیت, چه کنم... @ra_sooll, ...ادامه مطلب

  • دلنوشتہ پدر شهید مدافع حرم عبدالڪریم پرهیزگاردرسالگردشهید...

  • حمد و سپاس مخصوص خداوند عظیم است ڪه هم لطیف و هم روُف و هم ڪریم  است . امروز روز شهادت عبدالڪریم, است .   اینڪه پایان عمرش شد شهادت لطف خداوند  رحیم است . ڪریما ... تو ڪـریم او عبدالڪـریم والحقیـر پد, ...ادامه مطلب

  • روایت مادر راهِ ناتمامِ «تمام‌زاده»

  • به یاد دومین شهید طلبه مدافع حرم؛ روایت مادر راهِ ناتمامِ «تمام‌زاده» شهید علی تمام زاده علی‌آقا فرزند اول من است. من و او با هم بزرگ شدیم. با اینکه ۹‌فرزند داشتم، ولی در مراسم، راهپیمایی‌ها، مسجد و هیأت رفتن و... کم نمی‌گذاشتم و با هم می‌رفتیم. ما این راه را دوست داشتیم. گروه جهاد و مقاومت مشرق - شهید حجت‌الاسلام علی تمام‌زاده با نام جهادی «ابوهادی» دومین , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها