شهیدمدافع حرم جاویدالاثر بسیجی علے بیات تاریخ شهادت:۱۳۹۵/۱/۲۴ محل شهادت:سوریه حلب پای درددلش که مینشینی ،حرف دلش احیاء امربه معروف و نهی از منکر و جذب حداکثری بود، یعنی همان حرف های رهبرش همان که بعد از نماز های اول وقتش او را دعا میکرد و غصه تنهایی اش را میخورد. علـیرضا در هـر زمـان دنـبال شـناخت تکلیفش بود و انجام آن به نحو احسن ، به قول خودش مثل سلمان , ...ادامه مطلب
روزی که محمد پارسا به دنیا آمد به سید سجاد گفتم: میخواهم پسرت را برای شهادت در رکاب امام زمان (عجل الله تعالی فرجه شریف) تربیت کنم و در آن لحظه سید سجاد لبخندی زیبا زد. علاقه سید سجاد به سید محمدپارسا خیلی زیاد بود. آنقدری که کسی فرزندش را به محیط نظامی کار نمیبرد. ولی زیاد پیش آمده بود که همسرم به همراه محمد پارسا به سرکار بروند. شبهایی که همسرم پادگان شیفت بودند، من و محمد پارسا شام را میبردیم که برای چند دقیقه در کنار هم شام را در بیرون پادگان در کنار دژبانی بخوریم و همه این کارها بهخاطر دلتنگی هر سه ما بود. همسرم هرموقع که از سرکار میآمد با اینکه خیلی خسته بود باز هم بازی کردن با محمدپارسا را به استراحت کردن ترجیح میداد. دلش میخواست همیشه پسرش شاد باشد. پدر و پسری حرفهای زیادی با هم میزدند. همسرم از پدرم برای محمد پارسا میگفت: شاید خودش خوب میدانست که یادگاریاش باید با کلمه شهید و شهادت اخت بگیرد. حالا من ماندهام و فرزندی که هر روز دلتنگ نوازشهای پدرش است. باید هرروز برایش توضیح دهم که پدرت یک قهرمان و پیش همه مردم عزیز است و همه او را دوست دارند. تحت هیچ شرایطی سید سجاد از سید محمد پارسا عصبانی نمیشد و بهشدت به فرزندمان علاقه داشت. وقتی میگفتم: چرا دعوایش نمیکنی؟ میگفت: چه کسی دلش میآید این بچه را دعوا کند؟! سید سجاد خیلی صبور و مهربان بود. هیچوقت منتظر, ...ادامه مطلب
روایتی کوتاه از زندگی شهید مدافع حرم «سیدسجاد حسینی»: همسر شهید: وقتی اصرار کردم به سوریه نرود گفت نروم آبرویم پیش حضرت زهرا میرود/ در دوران چهارساله عقد، هیچوقت دست خالی به منزلمان نیامد، من هم به تلافی هیچوقت دست خالی بر سر مزارش نمیروم. از وقتی رفتی برای دلداری و همدردی جملاتی تکراری شنیده است.... " گذر زمان تا حدی آرامت میکند."... " به خودت فرصت بده"... " گذشت زمان صبورت میکند."... و امروز همسر شهید صبورانه گذری کوتاه از زندگی همسرش برای رجا نیوز بازگو کرده است. سیدسجادحسینی در سیزدهمین روز از تیرماه سال 1362 در شهر شهید پرور درچه به دنیا آمد. سید سجاد پس از تحصیل در مقاطع ابتدایی و راهنمایی در رشته کامپیوتر ادامه تحصیل داد؛ و پس از اخذ دیپلم برای گذراندن دوره آموزشهای نظامی به تبریز رفت. در سال 83 درحالی که بیش از 21 سال از عمر پر برکتش نگذشته بود بدلیل علاقه به خانواده شهدا با فرزند شهید سید باقر حسینی ازدواج کرد؛ و درهمان سال در لباس پاسداری به استخدام گروه موشکی 15 خرداد در آمد. در سال 86 پس از اصرار ها و تشویق های همسرگرامیشان در دانشگاه امام حسین (ع) تهران به ادامه تحصیل در رشته مدیریت دولتی در مقطع کاردانی نمود و پس از گذشت چند سال به اصفهان بازگشت و برای ادامه تحصیل در مقطع کارشناسی به دانشگاه امام علی (ع) رهسپار شد؛ و در فروردین ماه سال 1390 تنها فرزند ایش, ...ادامه مطلب
رفتم قرآن را برداشتم و از زیر قرآن ردش کردم. دلم آرام نگرفت گفتم باز برگرد، برگشت و دوباره قرآن را بوسید و دوباره هنگام بیرون رفتن از زیر قرآن ردش کردم. چون به تازگی وارد خانه جدیدمان شده بودیم، وسایل خانه هنوز چیده نشده بود و همه چیز وسط سالن با کارتنهایش بود. موقع رفتن نگاهی به خانه انداخت و گفت: خدا را شکر که سقفی بالای سرتان هست خیالم راحت است. گفت: دست به وسایل خانه نزن، وقتی برگشتم با هم وسایل را میچینیم، ولی سعی کن سالن را مرتب کنی! شاید چند وقت دیگر مهمانهایی برایتان بیاید. گفتم: مهمان؟ گفت: آره! گفتم: کی؟ گفت: بعد خودت میفهمی! منظورش همانهایی بودند که بعد از شهادتش به دیدار ما آمدند، ولی آن روز منظورش را نفهمیدم. سوار ماشین شدیم و در بین راه باز مداحی حضرت زینب را گوش میدادیم تا رسیدیم ترمینال صفه. گفت من فرصت نکردم محمدپارسا را ببوسم، از طرف من ببوسش. گفتم: چشم! گفت: مواظب خودتان باشید. گفتم: چشم ولی کسی که باید مواظب خودش باشد تویی نه ما. گفت: نه شما بیشتر مواظب خودتان باشید من مواظبم و خندید. گفتم: اجازه بده بیایم داخل ترمینال تا وقت رفتن کنارت باشم. گفت: نه خیلی شلوغه. برو، جای پارک نیست، نگران نباش. گفتم: باشه پس حسابی مواظب خودت باش. گفت: چشم موقع رفتن دستش را گذاشت روی در ماشین و خواست حرفی بزند، ولی پشیمان شد! گفتم: چیزی شده؟ گفت: نه! باز خواستم بروم دوب, ...ادامه مطلب
زهرایے ها شهیدمے شوند این رامن نمیگویم نگاه کننگاهشان حتے لبخندشان هم عطریاس دارد... رمزپرواز یازهراست.. شهیدمیثم نجفی تاریخ_شهادت:۹۴/۹/۱۰ سالروزشهادت @jamondegan, ...ادامه مطلب
عادت داشتم سرهنگ صداش کنم، یه بار بهم گفت اتیکتمو بخون.. چی نوشته؟ گفتم:سید جلال ... گفت از این به بعد سید صدا کن منو تا یادم بیفته پسر حضرت زهرا(س)هستم.. خاطرات یک دوست شهید سید جلال حبیب الله پور @shahid_habibollahpour , ...ادامه مطلب
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید: <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">, ...ادامه مطلب
استقبال و آمادگی جوانان نبل و الزهرا از محرم سالار شهیدان آقا ابا عبدالله الحسین (علیهالسلام ) تصاویر اختصاصی کانال رسمی فاطمیون https://telegram.me/joinchat/BLg3jD72m2rJl4oI74z-SA ✅, ...ادامه مطلب
ابوعلى: "(١٤ اسفند ١٣٩٤): این گلدون با گل لاله رو خریدم واسه سر مزار سید" پى نوشت: شهید مرتضى عطایى (ابوعلى) بلافاصله پس از بازگشت به ایران بر سر مزار شهید مصطفى صدرزاده (سید ابراهیم) حاضر شده و همراه این گلدان در قالب دست نوشته اى زیبا بشارت آزادى سازى شهرهاى نبل و الزهرا را به برادر و رفیق خود مى دهد. متن دست نوشته به این شرح است: ... با دست مجروحم مى نویسم سلام نبودى که ببینى نبل و الزهرا آزاد شد پیروزى از آن حزب الله است جان دیگرى مى دهد، جان دلم خندیدنت جان من، جانى ببخشا بر دل بى جان من "دم عشق،دمشق" ابوعلی @Labbaykeyaze, ...ادامه مطلب