داستان یک مدافع حرم ۳

متن مرتبط با «ذاڪربا» در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ نوشته شده است

ذاڪربا اخلاص

  • دوسال پیش شب پنجم محرم بود حسین گفت میاے بریم هیات ؟ دعوتم ڪردن باید برم بخونم   گفتم بریم  با خودم فڪ ڪردم شاید یہ هیات بزرگ و معروفیہ ڪہ یہ شب محرم رو وقت میذارہ و میرہ اونجا ..  وقتے رسیدیم جلوے هیات بہ ما گفتن هنوز شروع نشدہ  حسین گفت مشڪلے ندارہ ما منتظر میمونیم تا شروع شہ ... نیم ساعتے تو ماشین نشستیم و حسین شعرهاشو ورق میزد و تمرین میڪرد ...  وقتے داخل هیات شدیم جا خوردم ، دیدم ڪلا سہ چهار,ذاڪربا,اخلاص ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها