داستان یک مدافع حرم ۳

متن مرتبط با «خورای» در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ نوشته شده است

ساندیس خورای بهشتی.

  • بسم الله قربتا الی لله  ساندیس خورای بهشتی... آخر راهپیمایی بود که محمد رو دیدم. خنده ام گرفت. از خوشحالی اینکه دیدمش. داشت نگاهم میکرد. داشت نگاهمون میکرد. درسته که یه ماکت اسفنجی بود، اما روحی که داخل نگاهش بود رو میشد حس کنی. با رفقای شهیدش داشت به ما نگاه میکرد. انگار مراقبمون بودن، مراقب انقلاب. خوشحال شدم دیدمش. میخواستم برم جلو و دست بندازم روی شونه اش و عکس بگیرم باهاش، اما دور و برش شلوغ بود. دختر و پسر بچه های کوچک با یه ذوقی دور محمد و رفقاش رو گرفته بودن و باهاشون عکس مینداختن. ومحمد و رفقاش با لب خندون به نسلی که قرارِ لباس فرج رو تن بکنن نگاه میکردن و باهاشون عکس مینداختن. و حتما محمد و رفقاش برای نسلی که داره میاد، همون زین الدین و کاظمی و دقایقی و باکری هایی هستن که محمد و رفقاش عمری اونا رو به عنوان الگو انتخاب کردن. نسل مراقبان انقلاب ادامه داره.... ساندیس خورا به صف موعد مبارزه داره میرسه بوی فرج داره میاد آماده باشید که به هل من ناصر امام باید لبیک بگیم، مثل محمد و رفقاش. آماده باشیم... یاعلی شهیدمحمدمعافی @bi_to_be_sar_nemishavadd, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها