داستان یک مدافع حرم ۳

متن مرتبط با «برادر» در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ نوشته شده است

شهید مدافع حرم احمد حاجیوند الیاسى به روایت برادر گرامى شهید

  • بسم رب الشهداء و الصدیقین احمد می‌گفت: آدم با کلام حسینی نمی‌شود، باید راه را شناخت و در مسیر آن حرکت کرد، راه حسین (ع) شجاعت و حضور است، آدم با سکوت و یک‌جا ایستادن حسینی نمی‌شود، برای حسینی شدن باید بلند شد، باید ایستاد و باید حرکت کرد.  @labbaykeyazeinab,حاجیوند ...ادامه مطلب

  • شهید محمد اسدی به روایت برادر

  • خمس پنج پسر پدر   در روزهایی که تابستان آخرین نفس‌های خود را می‌کشد و صدای پای پائیز به گوش می‌رسد. یک بار دیگر عطر و بوی شهدا در مشام کوچه پس کوچه‌های شهر پیچیده. بار دیگر سربازی رشید در قامت یک تابوت از سرزمین شام به شهر برگشته. رمضان سال گذشته بود که خبر شهادت «محمد اسدی»؛ فرمانده گردان «غلامان عباس» در رسانه‌ها منتشر شد. پیکر پاک شیر بیشه فاطمیون بعد از یک سال و اندی گمنامی حالا به آغوش وطن ب,روایت,برادر ...ادامه مطلب

  • برادر شهیدم

  • دلنوشته اى تقدیم به شهید مدافع حرم محسن حججى؛ بسم رب الشهداء و الصدیقین برادر شهیدم؛ چه زیبا ثابت کردی، تربیت یافتگان مکتب عاشورایی حسین ابن علی [علیه السلام] تا زمانی که سلاح در دست دارند، کسی جرأت رویارویی با غرش شمشیر حیدریشان را ندارد و آنگاه که، چون شیر قوی پنجه‌اى از قضا در دام گرفتار آیند و, ...ادامه مطلب

  • برادر شهیدم تولدت مبارک

  • امروز هم مثل هر سال برایم پیام آمد: آقای حمیدرضا اسداللهی تولدتان مبارک! هدیه همراه اول برای روز تولد شما... من هرسال، برایت این پیام را می‌فرستادم و زنگ می‌زدم و با خنده تولدت را تبریک می‌گفتم ولی دوسال هست که برایم این پیام می‌آید ولی نمی‌دانم پیام را چه کنم؟ خاصیت این پیام جدیداً شده آتش زدن قل, ...ادامه مطلب

  • برادر شهید مهدی یاغی به جمع شهدای مدافع پیوست

  • شهید علی یاغی برادر شهید مهدی یاغی  به خیل شهدای مدافع حرم پیوست دو برادر در ماه رمضان شهید شدند مهدی یاغی2013 علی یاغی2017 شهیدمهدےوعلےیاغی لقب جهادےکرار و ابوصالح @Mahdi_yaghi1986 , ...ادامه مطلب

  • درددلی با برادر شهید

  • مهدی جانم!  می دانی چندماه  از ندیدت گذشته تو که مادر را هیچ وقت چشم انتظار نمی گذاشتی ... میدانی با صدای هر دری منتظرم تا بیایی و با همان خنده های همیشگی گل بوسه های سلام را به دستانم بزنی و در آغوشت بگیرم و بگویم الهی که از جوانی خیر ببینی پسرم. آه که می دانم این زنگ در با دستان تو دیگر به صدا در نمیاید و من عمری باید با قاب عکست حرف بزنم و بگویم حسرت یک بار در آغوش گرفتنت به دلم مانده .. خیر از جوانیت ببینی مادر...  میدانی با دلم چه کردی ..چنان رفتی که حتی من نتوانستم پیکرت را در آغوش بگیرم و مثل همان دوران بچگیت برایت لالایی بخوانم ...  پسری که وقتی داشت میرف, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها