محسن همون روز اول که اومد شهادت تو چهرش معلوم بود. ماباچهارنفر از رفقا نشسته بودیم که محسن اومد.همه چهارنفرمون بالاتفاق گفتیم که داداش نور بالا میزنی واسه ماهم دعا کن.خندید ورفت... تا اینکه به واسطه کارمون چادرهامون کنار هم بود وکم کم شدیم داداش همدیگه... احوالاتش رو نگاه میکردم میدیدم این خیلی فرق میکنه باخیلیا.. قشنگ خریدنش بخاطر این بود که هیچ روزی رو ما یادمون نمیاد که آقا محسن زیارت عاشورا ,شهادت,چهرش,معلوم ...ادامه مطلب