داستان یک مدافع حرم ۳

متن مرتبط با «مرتضى» در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ نوشته شده است

معرفی کتاب "مرتضى و مصطفى"

  • خاطرات خودگفته شهید مرتضى عطایى (ابوعلى) مصاحبه و تدوین: على اکبرى مزدآبادى ناشر: انتشارات یا زهرا [سلام الله علیها] مرکز پخش: تهران، میدان انقلاب اسلامى، خیابان شهداى ژاندارمرى، پاساژ کوثر تلفن: ٦٦٤٦٥٣٧٥-٠٢١ و ٦٦٩٦٢١١٦-٠٢١  در بخشى از کتاب مى‌خوانیم: یک‌بار یکى از بچه‌ها داشت از من و سید فیلم مى‌گرفت. اول از من پرسید: "تو این قدر شهید شهید مى‌کنى، هیچ پیامى ندارى؟" سید کنارم بود. رو به دوربین گفتم: "ما با هم یه قرارهایى گذاشتیم. الانم متذکر مى‌شیم که هر کدوم‌مون زودتر پرید- البته این سید زودتر مى‌پره- هر کى زودتر پرید، بره بست در خونه حضرت سیدالشهداء بشینه، شهادت اون یکى رو بگیره. اگر این کار نکنه، شهید پَستیه."  @labbaykeyazeinab, ...ادامه مطلب

  • خاطره یکى از کاربران کانال "دم عشق، دمشق" از توسل به شهید مرتضى عطایى (ابوعلی)

  • سال ها بود مشکلی در زندگی ام وجود داشت، که به هیچ راه حلی برای اون نرسیده بودم، این موضوع استرس و اضطراب فراوانی برای من درست کرده بود. از این ور و اونور، شنیده بودم که متوسل شدن به شهدا باعث میشه که توی زندگی آدم کارگشا باشن، اما بنده توجهی نمی کردم. در حالی که من به شدت ابوعلی رو دوست داشتم و خوب یادمه یک سال پیش در روز شهادت ایشون من چطور با شنیدن خبر شهادتش تو خیابون سرم گیج رفت و به کمک براد,خاطره,کاربران,کانال,مرتضى,عطایى,ابوعلی ...ادامه مطلب

  • سیندرلاى بابا مرتضى"

  • سیندرلاى بابا مرتضى"، گفت‌وگو با نفیسه، دختر یکی‌یکدانه شهید مدافع حرم، مرتضی عطایی؛ نویسنده: زهرا عابدى منبع: ماهنامه_فکه ١٧٢ اشاره: نفیسه مثل همه دخترکان، بابایی‌ست. دلش برای بابامرتضی همیشه تنگ است، اما گریه نمی‌کند. بعد از شهادت پدرش، عمق حرف‌های او را بهتر می‌فهمد. نفیسه 16 سال بیش‌تر ندارد، اما این روزها تنها آرزویش این است که یک‌بار دیگر بابامرتضی را ببیند و به او بگوید که دیگر با سوریه رف,سیندرلاى,بابا,مرتضى ...ادامه مطلب

  • زندگى نامه خودگفته شهید مدافع حرم مرتضى عطایى (ابوعلى)؛بخش ششم

  • بسم رب الشهداء و الصدیقین "پاتوق همیشگى، " ... خانه ما نزدیک حسینیه قمى بود. دیگ هاى مراسم را به موقع سحر بار مى گذاشتند. در خلوتِ سحر، ساعت دوى صبح به آنجا مى رفتم و دیگ را بار مى گذاشتیم. قبل از اذان صبح، حاج قاسم مى گفت: "آق مرتضى، من به حرم مى روم تا براى مجلس ظهر، آقا امام رضا [علیه السلام] را دعوت کنم." این ارادت حاج قاسم به امام رضا [علیه السلام] بر من هم تأثیر گذاشت و عشقِ خدمت به امام ,زندگى,خودگفته,مدافع,مرتضى,عطایى,ابوعلى؛بخش ...ادامه مطلب

  • زندگى نامه خودگفته شهید مدافع حرم مرتضى عطایى (ابوعلى)؛بخش چهارم

  • بسم رب الشهداء و الصدیقین "پاتوق همیشگى، بخش چهارم" ... این جور وقت ها حاج قاسم دیگ شُله بار مى گذاشت و دو سه دیگ غذا درست مى کرد. من از یک روز قبل براى کمک پیش او مى رفتم. یا کمچه مى زدم [به هم زدن محتویات دیگ با قاشق یا ملاقه بزرگ] یا هر کار دیگرى که از دستم بر مى آمد، براى درست کردن غذا انجام مى دادم. تقریباً مشترى ثابت این جور کارها بودم و با حاج قاسم هم حسابى رفیق شده بودم. قدیمى هاى مشهد ,زندگى,خودگفته,مدافع,مرتضى,عطایى,ابوعلى؛بخش,چهارم ...ادامه مطلب

  • روز شهادت شهید مدافع حرم مرتضى عطایى (ابوعلى) به روایت خاطره اى از شهید مدافع حرم محمد پورهنگ

  • بسم رب الشهداء "روز عرفه" ... روز عرفه بود. [شهید محمد پورهنگ] حس و حال عجیبی داشت. تب کرده بود. تازه از بیمارستان مرخص شده بود اما حالش هنوز مساعد نبود. پزشکان نمى‌توانستند علت مسمومیتش را تشخیص بدهند برای همین هم درمان‌ها اثر نمى‌کرد. روی تخت دراز کشیده بود و درد داشت. گفت: خیلی برام دعا کن که امام حسین [علیه السلام] یه نگاه بهم کنه. دعای عرفه را که خواندیم موبایلش زنگ خورد. یک دفعه منقلب شد. ب,شهادت,مدافع,مرتضى,عطایى,ابوعلى,روایت,خاطره,مدافع,پورهنگ ...ادامه مطلب

  • زندگى نامه خودگفته شهید مدافع حرم مرتضى عطایى (ابوعلى)؛ بخش سوم

  • بسم رب الشهداء و الصدیقین "پاتوق همیشگى، بخش سوم" ... آن هیئتِ سنتى از هیئت هاى دیگر متمایز بود. خاکى بودن و اخلاصى را که در آن هیئت و متولى آن مى دیدم، خیلى برایم جالب بود. به قول حاج قاسم، برخى مداحان در هیئت ها مى گویند حسین، سین، سین! در بعضى از هیئت ها هم افرادى براى چشم و هم چشمى، کارهایى مى کردند یا اینکه با شیوه هاى جدید، مداحى مى کردند و من اصلاً با آنها صفا نمى کردم؛ براى همین هر دوشن,زندگى,خودگفته,مدافع,مرتضى,عطایى,ابوعلى؛ ...ادامه مطلب

  • شهید مدافع حرم مرتضى عطایى (ابوعلى) به روایت همرزمان ۲

  • شهید مدافع حرم مرتضى عطایى (ابوعلى) به روایت همرزمان "بخش ششم"؛ بسم الله الرحمن الرحیم  با سرعت داشت میرفت، هیچی بهم نگفته بود که کجا میره ... خیلی نگرانش بودم و پشت بی سیم چند بار پیجش کردم ... جواب نداد، دلم شکست و گفتم حتماً بابت کار اون دفعه ازم ناراحته ... ولی من که میشناختمش اون دلش خیلی بزرگ تر از این حرفها بود که کینه ای از کسی به دل بگیره ... همون لحظه چند نفر دیگه صداش کردن و جواب اونها رو هم نداد ... گفتم پس خیالت راحت فلانى، از دست تو شاکی نیست ... چند ساعتی گذشت و دیدم اومد و پریشان و بهم ریخته ... کجا بودی حاجی؟؟؟!!!!! چند تا شهید داشتیم و از رفقا بودن ... چ,شهید مدافع حرم,شهید مدافع حرم مهدی عسگری,شهید مدافع حرم عباس دانشگر,شهید مدافع حرم مهدی طهماسبی,شهید مدافع حرم علی نظری,شهید مدافع حرم عباسعلی علیزاده,شهید مدافع حرم مجید قربانخانی,شهيد مدافع حرم,شهید مدافع حرم حضرت زینب,شهید محمدحسین مرادی مدافع حرم ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها