داستان یک مدافع حرم ۳

متن مرتبط با «روایتى» در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ نوشته شده است

روایتى از شهید مدافع حرم غلامرضا لنگرى

  • بسم رب الشهداء و الصدیقین نماز خوندنش باصفا بود و با عشق به «نماز اول وقت» اهمیت می‌داد. تو جمع اگر کسی غیبت می‌کرد با یک نکته طنز حرف رو عوض می‌کرد و باب «غیبت» رو می‌بست. تو سخن گفتن بسیار «شوخ طبع» بود. به خاطر همین خصلتش خیلی سریع افراد رو جذب می‌کرد. لوتی صفت بود. فوق‌العاده به فکر «کمک» به قشر ضعیف بود ... عاشق «اردو جهادی» در سخت‌ترین مناطق بود و اعتقاد راسخ داشت که اگر اردو جهادی بره و ساخت‌وساز انجام بده برات «زیارت» رو می‌گیره. وقتی سوریه بود، هرچی بهش می‌گفتیم پسر برگرد پیش خانواده‌ات، می‌گفت: اینجا مهمتره. اینجا کارها دارم. بچه‌اش دوماهه بود، ندیده بودش. دوهفته پیش خانواده‌اش رفتن دمشق زیارت. اونجا واسه اولین بار بچه‌اش رو دید. آخرین مکالمه بی‌سیمش بعد از مجروح شدنش می‌گفت: سلام من رو به آقا برسونید. سلام من رو به حاج قاسم برسونید. بیش از سه سال تلاش کرد تا بتونه بره سوریه تا آخرش رفت و به معشوق رسید.  @labbaykeyazeina, ...ادامه مطلب

  • روایتى از شهید مدافع حرم سعید کمالى کفراتى

  • در اردوی جهادی جنوب کرمان بودیم، سعید برای یک خانواده چاه حفر می‌کرد که پدرشان فوت کرده بود و چند بچه یتیم داشتند. یک پسر داشتند که حدوداً یازده، دوازده ساله بود. چنان محبت سعید در دل این بچه‌های یتیم نشسته بود که وقت خداحافظی پشت سر سعید گریه می‌کردند. در طول سال با آن پسر نوجوان ارتباط تلفنی داشت. برای او کتاب و حتی فکر کنم کمک‌های مالی می‌فرستاد. البته کسی زیاد از این کارهای او سر در نمی‌آورد. اگر کار خیری می‌کرد سعی می‌کرد پنهانی باشد.  عکس نوشت: شهید مدافع حرم سعید کمالى کفراتى، اردوی جهادى، اسفند ٩١، روستای عبدل آباد از توابع جیرفت استان کرمان در اردوى جهادى، دوستان تمثالی از یک شهید را بر روی سینه خود نصب می‌کردند تا علاوه بر زنده نگه‌داشتن یاد شهدا، حس کنجکاوی اهالی روستا بالاخص کودکان و نوجوانان نیز تحریک شود.  @labbaykeyazeinab, ...ادامه مطلب

  • روایتى از شهید مدافع حرم عارف کایدخورده

  • بسم رب الشهداء و الصدیقین در منطقه سیفات بودیم. عملیات مقدماتی آزادسازی شهرهای نبل والزهراء. درگیری در کانال خیلی شدید شد. اونجا ۹ شهید دادیم. یکى از شهدا شهید على حسینى کاهش بود، رفیق گرمابه و گلستان شهید عارف کایدخورده. عارف شاهد شهادتش بود. عقب‌,کایدخورده ...ادامه مطلب

  • روایتى از سردار شهید مدافع حرم جواد محمدى

  • بسم رب الشهداء و الصدیقین "کنار قدم‌های جابر سوی نینوا رهسپاریم، ستون‌های این جاده را ما به شوق حرم می‌شماریم؛ (بخش هجدهم)، با معرفت" ... تو سفر  اربعین برا استراحت شب، رفتیم تو یه  موکب برا خواب. متوجه شد یه نوجوان ۱۷ ساله که اهل زنجان بود رفیقاش , ...ادامه مطلب

  • روایتى از شهید مدافع حرم محمدتقى سالخورده

  • بسم رب الشهداء و الصدیقین "پرچم عباس [ع] تا بالاست در شهر دمشق، سینه چاکانِ حرم آسوده‌تر می‌ایستند؛ (بخش بیست و هشتم)، یاد محرم" ... بار اول که به سوریه اعزام شده بود، ایام محرم سال ۹۴ بود. محمدتقی چند باری از اونجا با من تماس گرفته بود و از حال و ,محمدتقى,سالخورده ...ادامه مطلب

  • روایتى از شهید مدافع حرم حجت اسدى

  • بسم رب الشهداء و الصدیقین "کنار قدم‌های جابر سوی نینوا رهسپاریم، ستون‌های این جاده را ما به شوق حرم می‌شماریم؛ (بخش دوم)، خادم الحسین [علیه السلام]" ... آقا حجت خیلی به نوکری اهل بیت [علیهم السلام]  اهمیت می‌داد، و همه کارها رو به بهترین وجه ممکن ان, ...ادامه مطلب

  • روایتى از شهید مدافع حرم حسین آقادادى

  • بسم رب الشهداء و الصدیقین "پرچم عباس [ع] تا بالاست در شهر دمشق، سینه چاکانِ حرم آسوده‌تر می‌ایستند؛ (بخش سى ام )، خادم الحسین [علیه السلام]" ... شب‌ها دهه اول محرم ساده و آرام می‌آمد، لباس خادمی امام حسین [علیه السلام] را بر تن می‌کرد و با مهربانی ع,آقادادى ...ادامه مطلب

  • روایتى از شهید مدافع حرم محمدحسین بشیرى

  • بسم رب الشهداء و الصدیقین "پرچم عباس [ع] تا بالاست در شهر دمشق، سینه چاکانِ حرم آسوده‌تر می‌ایستند؛ (بخش بیست و هفتم)، دستمال اشک" ... ایام محرم سال ۱۳۹۵ بود که یک روز محمدحسین آمد اتاق محل کارم. می‌دانستم داره پیگیری می‌کنه برود سوریه ولی، به این ,محمدحسین ...ادامه مطلب

  • روایتى از شهید مدافع حرم محمدحسین محمدخانى (حاج عمار)

  • بسم رب الشهداء و الصدیقین "پرچم عباس [ع] تا بالاست در شهر دمشق، سینه چاکانِ حرم آسوده‌تر می‌ایستند؛ (بخش چهارم)، عاشورایى ها" ... مى‌گفت: بهداری جلوی خونه ما بود و روز تاسوعا مجروحین و شهدا رو مى‌دیدیم مى‌آوردند تو بهداری، روز عجیبی بود ... مى‌گفت: فردا صبح تو اتاق نشسته بودم و دیدم بچه‌ها همش در رفت و آمدن. رفتم بیرون. (م١) و (م٢) رو دیدم که گِل درست مى‌کردن و صبح عاشورایی دارن بچه‌ها رو برای عز,روایتى,مدافع,محمدحسین,محمدخانى ...ادامه مطلب

  • روایتى از شهیدان مدافع حرم محمود مراد اسکندرى و رضا عادلى؛

  • بسم رب الشهداء و الصدیقین "پرچم عباس [ع] تا بالاست در شهر دمشق، سینه چاکانِ حرم آسوده‌تر می‌ایستند؛ (بخش سوم)، پلاک حسینى" ... شیخ نجار که بودیم توی یک سالن اسکان پیدا کردیم. پنجره ها با پلاستیک پوشیده بودند. زیرزمین هم پنجره داشت ولی، نه پنجره ها و نه درب پوشیده بود و سرما بالا می اومد. درب سالن هم روبه روی درب خروج بود و به همت یکی بچه ها یک درب فلزی از طبقه بالا آوردن و نصب کردند ولی کوچک بود,روایتى,شهیدان,مدافع,محمود,اسکندرى,عادلى؛ ...ادامه مطلب

  • روایتى از شهید مدافع حرم محمدحسین محسنى؛

  • بسم رب الشهداء و الصدیقین "ما مدّعیان صف اول بودیم، از آخر مجلس شهدا را چیدند؛ (بخش سى و هفتم)، خدمت به خلق خدا" ... از خصوصیات بارز شهید، رسیدگی به نزدیکان و اقوام بود و اگر کسی مشکلی داشت نهایت سعی و تلاش خودش رو می کرد تا اون مشکل حل بشه. چند ماه قبل از شهادتش، در هیئت عزاداری اباعبدالله [علیه السلام] بودم که، محمدحسین وسط مراسم چندبار به گوشیم زنگ زده بود و متوجه نشده بودم. از هیئت که بیرون,روایتى,شهید,مدافع,محمدحسین,محسنى؛ ...ادامه مطلب

  • روایتى از شهید مدافع حرم حاج رضا فرزانه

  • بسم رب الشهداء و الصدیقین "ما مدّعیان صف اول بودیم، از آخر مجلس شهدا را چیدند؛ (بخش سى و چهارم)، امانتدارى" ... یک روز قبل از عملیات آزادسازی نبل والزهراء جهت بازدید از مناطق آزاد شده همراه سردار غیور حاج رضا و برادر عزیزم آقا ... راهى منطقه شدیم که، من پشت فرمون ماشین بودم و حاجی بغل دستم نشسته بود. با توجه به اینکه من با سرعت بالایی رانندگی می کردم چندین بار حاجی به آرامی درخواست کرد با سرعت کم,روایتى,شهید,مدافع,فرزانه ...ادامه مطلب

  • روایتى از شهید مدافع حرم محمد مسرور

  • بسم رب الشهداء و الصدیقین  دورى از ریا ... محمد در کارهایش خیلی خالص بود، در کارهایش خیلی بی ریا بود. بسیاری از کارهایی که محمد انجام می داد دور از چشم همه بود. شب ها که برای نماز شب بیدار می شد، در تاریکی و بدون سر و صدا می رفت توی اتاق و شروع به نماز خواندن می کرد. مادر می گفت: هر زمان نیمه شب از خواب بیدار می شدم می دیدم که محمد در تاریکی در اتاق نماز میخونه؛ می گفت: می رفتم چراغ را روشن می ,روایتى,مدافع,مسرور ...ادامه مطلب

  • روایتى از مستندساز شهید مدافع حرم هادى باغبانى؛

  • بسم رب الشهداء و الصدیقین "ما مدّعیان صف اول بودیم، از آخر مجلس شهدا را چیدند؛  رزق حلال" ... چند روز که صداشو نمی شنیدم دلم می گرفت. پرمشغله بود، یعنی خودش دورش رو شلوغ کرده بود. هدف هاش رو تایم بندی می کرد. از سنش جلوتر بود. یکبار از اداره با من تماس گرفته بود، صحبتمون به درازا کشید، میشناختمش که وسواس داره. با خودم گفتم یادآوری کنم بهش که از اداره زنگ میزنه. بهم گفت نگران نباش! یه صندوق گذاش,روایتى,مستندساز,مدافع,باغبانى؛ ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها