داستان یک مدافع حرم ۳

متن مرتبط با «روایت» در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ نوشته شده است

روایتی کوتاه از زندگی شهید مدافع حرم سردار عبدالرضا مجیری

  • روایتی کوتاه از زندگی شهید مدافع حرم سردار عبدالرضا مجیری: همسر شهید: وصیت کرده بود روی سنگ قبرش بنویسند «سرباز اسلام» و «مدافع ولایت فقیه»/ آرزو داشت در شهادتش اثری از پهلوی شکسته حضرت زهرا داشته باشد/ همرزم شهید: سردار ساعت زنگی ما برای بیدار شدن نماز شب شده بود فاطمه خیلی خوب با شهادت عبدالرضا کنار آمد. هرکسی که به فاطمه تسلیت می گفت در جواب آن شخص , ...ادامه مطلب

  • روایت مادر راهِ ناتمامِ «تمام‌زاده»

  • به یاد دومین شهید طلبه مدافع حرم؛ روایت مادر راهِ ناتمامِ «تمام‌زاده» شهید علی تمام زاده علی‌آقا فرزند اول من است. من و او با هم بزرگ شدیم. با اینکه ۹‌فرزند داشتم، ولی در مراسم، راهپیمایی‌ها، مسجد و هیأت رفتن و... کم نمی‌گذاشتم و با هم می‌رفتیم. ما این راه را دوست داشتیم. گروه جهاد و مقاومت مشرق - شهید حجت‌الاسلام علی تمام‌زاده با نام جهادی «ابوهادی» دومین , ...ادامه مطلب

  • روایتى از شهید مدافع حرم غلامرضا لنگرى

  • بسم رب الشهداء و الصدیقین نماز خوندنش باصفا بود و با عشق به «نماز اول وقت» اهمیت می‌داد. تو جمع اگر کسی غیبت می‌کرد با یک نکته طنز حرف رو عوض می‌کرد و باب «غیبت» رو می‌بست. تو سخن گفتن بسیار «شوخ طبع» بود. به خاطر همین خصلتش خیلی سریع افراد رو جذب می‌کرد. لوتی صفت بود. فوق‌العاده به فکر «کمک» به قشر ضعیف بود ... عاشق «اردو جهادی» در سخت‌ترین مناطق بود و اعتقاد راسخ داشت که اگر اردو جهادی بره و ساخت‌وساز انجام بده برات «زیارت» رو می‌گیره. وقتی سوریه بود، هرچی بهش می‌گفتیم پسر برگرد پیش خانواده‌ات، می‌گفت: اینجا مهمتره. اینجا کارها دارم. بچه‌اش دوماهه بود، ندیده بودش. دوهفته پیش خانواده‌اش رفتن دمشق زیارت. اونجا واسه اولین بار بچه‌اش رو دید. آخرین مکالمه بی‌سیمش بعد از مجروح شدنش می‌گفت: سلام من رو به آقا برسونید. سلام من رو به حاج قاسم برسونید. بیش از سه سال تلاش کرد تا بتونه بره سوریه تا آخرش رفت و به معشوق رسید.  @labbaykeyazeina, ...ادامه مطلب

  • شهید مدافع حرم جواد محمدى (محرم) به روایت یکى از همرزمان

  • بسم رب الشهداء و الصدیقین "طلایه‌دار ظهورید و چشم منتظران، نشسته است پریشان در انتظار شما؛ (درس نهم)، نابودى صهیونیسم جهانى" [سال ۹۴]، وقتی [در سوریه] تیر به ران پایش اصابت کرد، به سرعت به بالای سر جواد رفتم و جواد در همان حالت که خون از بدنش جاری بود، گفت: "منتظر شهادت من نباش. زیرا باید پاشنه کفشمان را در مسجدالاقصی به زمین بزنیم و در رکاب امام زمان شهید شویم". بارها این جملات را تکرار می‌کرد که، باید به دنبال انجام وظیفه بود و هدف ما "نابودی صهیونیسم جهانی" و "دفاع از اسلام" در هر کجای جغرافیا است.  @labbaykeyazeinab, ...ادامه مطلب

  • روایتى از شهید مدافع حرم سعید کمالى کفراتى

  • در اردوی جهادی جنوب کرمان بودیم، سعید برای یک خانواده چاه حفر می‌کرد که پدرشان فوت کرده بود و چند بچه یتیم داشتند. یک پسر داشتند که حدوداً یازده، دوازده ساله بود. چنان محبت سعید در دل این بچه‌های یتیم نشسته بود که وقت خداحافظی پشت سر سعید گریه می‌کردند. در طول سال با آن پسر نوجوان ارتباط تلفنی داشت. برای او کتاب و حتی فکر کنم کمک‌های مالی می‌فرستاد. البته کسی زیاد از این کارهای او سر در نمی‌آورد. اگر کار خیری می‌کرد سعی می‌کرد پنهانی باشد.  عکس نوشت: شهید مدافع حرم سعید کمالى کفراتى، اردوی جهادى، اسفند ٩١، روستای عبدل آباد از توابع جیرفت استان کرمان در اردوى جهادى، دوستان تمثالی از یک شهید را بر روی سینه خود نصب می‌کردند تا علاوه بر زنده نگه‌داشتن یاد شهدا، حس کنجکاوی اهالی روستا بالاخص کودکان و نوجوانان نیز تحریک شود.  @labbaykeyazeinab, ...ادامه مطلب

  • شهید مدافع حرم حمیدرضا اسداللهى به روایت پدر گرامى شهید

  • عضو هلال احمر بود و زمانی که  زلزله بم پیش آمد هر چند که از لحاظ فیزیکی نحیف بود، می‌گفت می‌خواهم برای کمک بروم. بعد از ۱۲ روز که آمد، از آن روزی که رفته بود نحیف‌تر هم شده بود.  @labbaykeyazeinab,حمیدرضا,اسداللهى ...ادامه مطلب

  • شهید مدافع حرم محمدرضا زارع الوانى به روایت یکى از دوستان شهید

  • حدوداً سال ٨٢ بود که داشتیم با محمدرضا زارع الوانی می‌رفتیم بانک،  اولین حقوق سپاه حاج رضا را بگیریم. رفتیم بانک دیدم  حقوق چند ماه حاج رضا شد ۱۵۲ هزار تومان. وقتی که از بانک حقوقش را گرفت ۵۰ هزار تومان از حقوقش را واریز کرد به حساب  زلزله‌زده‌های ,محمدرضا ...ادامه مطلب

  • شهید مدافع حرم احمد حاجیوند الیاسى به روایت برادر گرامى شهید

  • بسم رب الشهداء و الصدیقین احمد می‌گفت: آدم با کلام حسینی نمی‌شود، باید راه را شناخت و در مسیر آن حرکت کرد، راه حسین (ع) شجاعت و حضور است، آدم با سکوت و یک‌جا ایستادن حسینی نمی‌شود، برای حسینی شدن باید بلند شد، باید ایستاد و باید حرکت کرد.  @labbaykeyazeinab,حاجیوند ...ادامه مطلب

  • روایتى از شهید مدافع حرم عارف کایدخورده

  • بسم رب الشهداء و الصدیقین در منطقه سیفات بودیم. عملیات مقدماتی آزادسازی شهرهای نبل والزهراء. درگیری در کانال خیلی شدید شد. اونجا ۹ شهید دادیم. یکى از شهدا شهید على حسینى کاهش بود، رفیق گرمابه و گلستان شهید عارف کایدخورده. عارف شاهد شهادتش بود. عقب‌,کایدخورده ...ادامه مطلب

  • روایتى از سردار شهید مدافع حرم جواد محمدى

  • بسم رب الشهداء و الصدیقین "کنار قدم‌های جابر سوی نینوا رهسپاریم، ستون‌های این جاده را ما به شوق حرم می‌شماریم؛ (بخش هجدهم)، با معرفت" ... تو سفر  اربعین برا استراحت شب، رفتیم تو یه  موکب برا خواب. متوجه شد یه نوجوان ۱۷ ساله که اهل زنجان بود رفیقاش , ...ادامه مطلب

  • روایتى از شهید مدافع حرم محمدتقى سالخورده

  • بسم رب الشهداء و الصدیقین "پرچم عباس [ع] تا بالاست در شهر دمشق، سینه چاکانِ حرم آسوده‌تر می‌ایستند؛ (بخش بیست و هشتم)، یاد محرم" ... بار اول که به سوریه اعزام شده بود، ایام محرم سال ۹۴ بود. محمدتقی چند باری از اونجا با من تماس گرفته بود و از حال و ,محمدتقى,سالخورده ...ادامه مطلب

  • روایتى از شهید مدافع حرم حجت اسدى

  • بسم رب الشهداء و الصدیقین "کنار قدم‌های جابر سوی نینوا رهسپاریم، ستون‌های این جاده را ما به شوق حرم می‌شماریم؛ (بخش دوم)، خادم الحسین [علیه السلام]" ... آقا حجت خیلی به نوکری اهل بیت [علیهم السلام]  اهمیت می‌داد، و همه کارها رو به بهترین وجه ممکن ان, ...ادامه مطلب

  • روایتى از شهید مدافع حرم حسین آقادادى

  • بسم رب الشهداء و الصدیقین "پرچم عباس [ع] تا بالاست در شهر دمشق، سینه چاکانِ حرم آسوده‌تر می‌ایستند؛ (بخش سى ام )، خادم الحسین [علیه السلام]" ... شب‌ها دهه اول محرم ساده و آرام می‌آمد، لباس خادمی امام حسین [علیه السلام] را بر تن می‌کرد و با مهربانی ع,آقادادى ...ادامه مطلب

  • روایتى از شهید مدافع حرم محمدحسین بشیرى

  • بسم رب الشهداء و الصدیقین "پرچم عباس [ع] تا بالاست در شهر دمشق، سینه چاکانِ حرم آسوده‌تر می‌ایستند؛ (بخش بیست و هفتم)، دستمال اشک" ... ایام محرم سال ۱۳۹۵ بود که یک روز محمدحسین آمد اتاق محل کارم. می‌دانستم داره پیگیری می‌کنه برود سوریه ولی، به این ,محمدحسین ...ادامه مطلب

  • شهید مدافع حرم رضا بخشى (فاتح) به روایت خواهر گرامى شهید

  • بسم رب الشهداء و الصدیقین "پرچم عباس [ع] تا بالاست در شهر دمشق، سینه چاکانِ حرم آسوده‌تر می‌ایستند؛ (بخش نهم)، مداح اهل بیت [علیهم السلام]" ... شهید فاتح مداح اهل بیت [علیهم السلام] بود. همیشه ١٠ روز اول ماه محرم مجلس روضه‌ای که مادر ما برگزار می‌کردند را ایشان پیش می‌بردند. تمام روضه‌های خانه را شهید فاتح می‌خواندند، جای دیگر منبر نمی‌رفتند. حالا حساب همین تواضع بود یا مشغله کاری زیادشان، نمی‌دانم اما غیر از خانه خودمان جای دیگری روضه نمی‌خواندند. صدای فوق ‌العاده‌ای هم داشتند، همه اقوام و خویشاوندان در خانه جمع می‌شدیم و هیئت ما را ایشان می‌گرداند. فقط این را هم اطلاع دارم که صبح‌های جمعه هم برای تعدادی از بچه‌های مسجد #سخنرانی می‌کرد و درباره مسائل روز دنیا حرف می‌زد و شرایط را تحلیل می‌کرد. برای هیئت خیاطان افغانستانی ساکن مشهد هم ایشان هم منبر می‌رفت و در مناسبت‌های مذهبی مداحی می‌کرد.  @labbaykeyazeinab, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها