داستان یک مدافع حرم ۳

متن مرتبط با «دلنوشته» در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ نوشته شده است

دلنوشته ای ازطرف فاطمه خانم برای بابا رحیم وعموها...

  • سلام بابا و رحیم و مهربون امشب شب یلداست بلندترین شب سال پس الان سه سال شبایی که بدون حضورشما سخت صبح شدیلدانبود؟؟ پس اگه امشب طولانی ترازشبهای دیگست سخت ترمیگذره برای و منوابجی حنانه ،ابجی زینب،داداش امیر, ...ادامه مطلب

  • دلنوشته همرزم شهید مرتضی حسین پور شلمانی(قمی)

  • ‍ ‍ ‍ ‍ شنیدم پسرت هم بدنیا اومده . اسمشو گذاشتن علی همینطوری که خودت دوست داشتی.  داداش به تشنگی روزهای آخرت، نفسی بزن برام به لحظه های آخرت به اون یا حسین گفتنات نفسی بزن .  واقعا با رفتنت ضربه سختی زدی به همه  کجایی داداش که عراق کلا پاکسازی شده چقد بی خوابی کشیدی تو  قائم مقامیه  چقد تلاش کردی که انتهاری ها دیگه سمت حرم نیان چقد قشنگ بود خسته و کوفته میومدی کنار #حرم یه توسل میکردی و باز میرفتی کجایی داداش که #بوکمال و #دیرالزور آزاد شد. کجایی که وقتی رفتی،حاج قاسم گفت کاش من شهید شده بودمو حسین میموند.  با رفتنت خیلی ها ضربه خوردن کجایی که حسابی دلتنگتم  من که نه همه کسانی که تو رو میشناختن دلتنگتن  کجایی؟  ای کاش میشد کنارتون جون میدادم سختمه بعد شما بین اینهمه دنیا پرست به خوده بی بی  سختمه  کنار ارباب یاد منِ جامونده هم باش جاماندم لنوشته @be_yade_abouali  https://goo.gl/vK5eXQ, ...ادامه مطلب

  • دلنوشته ای از زبان خواهر یک شهید...

  • جانانم آسوده خاطر برو خدا پشتو پناهت  صبر میکنم در این رهی که بانویم زینب صبر کرد همچون کوه پشتو پناهت میمامنم و خم به ابرو نخواهم آورد  این بزم خواهرانه ام را از عمه جان به ارث برده ام  به یاد دارم عمه جان بر رگ های بریده بوسه زد بیاد دارم عمه جان پیکر بیجان را نظاره کرد  و به یاد دارم که عمه جان از بالای تل چگونه تاب آورد و درس ایستادگی را بر ما ارزانی داشت.... این ها میراث من هستند و آغشته با گوشت و پوست و خون من شده اند اما... یک جای داستان را نیاموختم چگونه تاب آورم؟!... باشد ، اگر سر برادرم را عمه جان برای خود کنار گذاشته باشد حرفی نیست ، من بر رگ های حنجر بوسه خواهم زد اگر برادرم را اربن اربا کرده باشند حرفی نیست ، اورا در عبای مولایمان خواهم گذاشت اگر سه شعبه به او زده اند ناز نفس ,دلنوشته ...ادامه مطلب

  • دلنوشته همسر شهید مصطفی نبی لو

  • بسم الله سلام بر تو ای شهید والامقام... سلام بر تو ای شتافته به عرش الهی... و سلام بر تو ای همسر عزیز تر از جانم... زبان قلم نتواند حال دلم را شرح دهد از فراق و دوری یار ... همان یاری که در چنین شبی با من پیمانی ابدی و آسمانی بست، و چندی نگذشت که خود نیز به اوج آسمان اروج کرد. امشب بیا و دستانم را در دستانت بگیر و مرا این بار تا خانه ی آسمانی خود بالا ببر تا بازهم ببینم آن چشمانی که افق نگاهش روحم را پرواز میداد... در آن روز ها که آماده ی رفتن میشدی حالی داشتی که از آن میترسیدم،حالت برایت بال میساخت و من از پرواز تو در حراس بودم،وتو بی قرار پرواز.... آخرش رزق شهادت را از عمه جان زینب(سلام الله علیها) گرفتی و به آرزوی پروازت رسیدی... گوارای وجودت ، آرام جانم... تو مرا برای زندگیت انتخاب کرد,دلنوشته ...ادامه مطلب

  • دلنوشته همسر شهید ثامنی رادبه مناسبت نابودی داعش

  • مهدی عزیزم، نسخه داعش درهم پیچیده شد و سوریه باز هم آزادی را در آغوش گرفت... این آزادی که گفتم و این نسخه پیچی، تنها در یک جمله نبود که وجب به وجب این کشور خون تورا و خون همرزمانت را برای آزادی در رگهای خود تزریق کرد... شما جان دادید و جان بخشیدید غیرت کردید تا حالا این شربت گوارا نوش همه ی مردمی باشد که وحشیان دد منش داعشی، جان و ناموس و خاکشان را تهدید کرده بود. مهدی جان، امروز نه سوریه بلکه ایران نیز به جشن ازادی نشسته زیرا که خوب میدانیم این دشمن غارتگر امده بود تا مرزها را درنوردد و تهدید خاکمان بود... شما مردانه ایستادگی کردید تا اخرین نفس،  شجاعت را به بالاترین درجه رساندید. جان، بزرگترین سرمایه زندگیتان را دادید غیرت کردید، جسمتان را در غربتی بی مثال ، گمنام کوچه پس کوچه های سوریه ,دلنوشته ...ادامه مطلب

  • دلنوشته ای از مخاطبین وبلاگ برای شهید مهدی بیدی

  • سلام رفیق ، منم نارفیق  دیروز وقتی تصویرت را در ناوتیپ قشم دیدم هیچ باور نکردم که مهدی از بین ما رفته و به آنچه لیاقتش را داشت رسید . هنوز در بهت آن تصویر و کلمه جاوید الاثر بودنش مانذه ام سالها بود که خبری از او نداشتم . هیچ باور نمیکردم که با دی,دلنوشته,مخاطبین ...ادامه مطلب

  • دلنوشته ای از هم پایگاهی های شهید مدافع حرم محمد رضا دهقان

  • بسم رب الشهداء نزدیک به دوسال از پرکشیدن رفیق عزیزمان محمد رضا دهقان می گذرد.  همان که با سکوتش به ما درس داد که برای قبولی در امتحان  کربلا و مقام قرب الهی باید سکوت کرد و در میدان عمل حرف حاضرشد. اردوهایی که افتخار قدم زدن با تو٬ یکی از اولیای الهی را داشتیم؛ یادواره هایی که با کمک تو مسجد باب الحوائج ع سلسبیل و کانون سلمان را آماده حضور مهمانان شهدا میکردیم . تو از همان اول هم در یادواره ها جور دیگر فعالیت میکردی. انگار خودت صاحب مجلس بودی واقعا همین طور بود ولی ما نفهمیده بودیم. همیشه در اوج خستگی های ناشی از کار؛ با انرژی و پشتکارت به مانیرو می دادی. یادش بخیر  زمستان سال قبل شهادتت بعد از اتمام یادواره شهدا، همه رفتیم پینت بال دهکده مقاومت برای تقدیر از بچه هایی که در یادواره ۹۳ زحمت کشیدند. آنجا چه لحظات شیرین و شادی را با هم داشتیم . اما آقا محمد رضای عزیز دوسال است که تو در کنار ما نیستی  و ما جلسات را در پایگاه بسیج برگزار می کنیم... اما بی تو... شهید محمد رضا دهقان امیری @shahid_dehghan1 ,دلنوشته,پایگاهی ...ادامه مطلب

  • ‍ دلنوشته دختر شهید جاویدالاثر حسن رجایی فر درباره شهادت شهید محسن حججی

  • سلام بابای شهیدم  چند روزی یه شهید از سوریه به نام شهید حججی عکسشو دیدم ، دیدیم  دستاشو مثل دستان حضرت زینب و طفلان مسلم بستن . سرشو مثل امام حسین(ع) از بدنش جدا کردن  بابا!  شهیدحججی حتی عکسش هم جا منتشر شده اما ما نمی دونیم چه جوری شهید شدی کجا هستی  بابا  ما وقتی عکس شهید حججی رودیدیم خیلی دلمون واست تنگ شد . بابا توهم یه نشونی به ما بده ... بابا سلام ماروبه دوستان شهیدت برسون  شهادتت مبارک. ,دلنوشته,دختر,شهید,جاویدالاثر,رجایی,درباره,شهادت,شهید,محسن,حججی ...ادامه مطلب

  • دلنوشته ای برای یک امیرعلی محمدیان

  • با هیچ کس نشانی زان دلسِتان ندیدم شهید امیرعلی محمدیان به قول نامه های زمان جنگ زیاده بر این عرضی نیست. باری اگر از احوالات ما خواسته باشی همه خوبیم! گروه جهاد و مقاومت مشرق - حمید بناء، نویسنده دفاع مقدس در مطلبی برای دوست شهیدِ مدافع حرمش، امیرعلی محمدیان نوشت: امیرجان! کجایی پسر؟ خبری، نشانه ای, ...ادامه مطلب

  • دلنوشته دختر شهید مدافع حرم عبدالحمید سالارى

  • ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون سلام بابایی منم زهرا، گفتم بابایی دلم بیشتر هواتو کرد بگذار چند بار تکرار کنم تا آرام بگیرم بابا، بابا، بابا. وقتی مى‌گویم بابا ناخواسته لرزش پاهایم مى‌رود. وقتی مى‌گویم بابا، قوت مى‌گیرم. وقتی  مى‌گویم بابا انگار همه را دارم. این , ...ادامه مطلب

  • آخرین دلنوشته سردار احمد غلامی شهید مدافع حرم برای خانواده‌اش

  • شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید: <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">, ...ادامه مطلب

  • دلنوشته همسر شهید سیاوشی

  • ‍ ‍« بِسـم ِ ربـــــِّـ  الشــُّـهـداءِ  والصِّـدیقیــن » 13 تیر ماه سال 92 کلید زندگی ام رو به دستان گرم و پر مهر تو سپردم . آرزوهایم رو با تو شریک شدم و محرم خلوت و جاده زندگیت شدم . با تو سر مزار شهدای گمنام هم قسم شدم ، و تو چه زیبا سایه سرم شدی و تکیه گاه محکم و با اقتدار من  در مشیت خدا سهم , ...ادامه مطلب

  • چند خطی از دلنوشته مادر شهید هادی شجاع

  • چقدر زیبا شدی عزیز دلم رشیدتر از همیشه اکنون ک جسم بی جانت را میان پرچم سربلند ایرانمان می‌بینم بیشتر از همیشه به خود می‌بالم. جان مادر! می‌دانی که دلتنگ تو می‌شوم؟! می‌دانی که گاهی از دلتنگی نفسم بند می‌آید؟! می‌دانم که می‌دانی. ولی ترس به دلت راه نده هادی جانم. پسر جانم! من خم به ابرو نمی‌آورم. من, ...ادامه مطلب

  • دلنوشته دخترشهید بلباسی

  • امروز می‌خواهم از کسی صحبت کنم که همیشه با من است؛ چند روزی است که عده‌ای به من می‌گویند که بابای من مرده است، ولی من مثل همه شماها پدر دارم، با او حرف می‌زنم، نگاهش می‌کنم، با او بیرون می‌روم و یا مثل همه شما با او بازی می‌کنم. البته من یک فرق کوچک با شما دارم و آن این است که چند روزی است پدر من، عکسی است بر روی طاقچه اتاق‌مان... الان هم که من با شما صحبت می‌کنم، بابای عزیزم در کنارم ایستاده  و بر روی سرم دست می‌کشد تا احساس تنهایی نکنم؛ بابای عزیزم همیشه دلش می‌خواست که شهید شود،"شهادت مبارک باباجون". راستی! باباجون، سلام همه ما را به پدرجون هدایت, ...ادامه مطلب

  • دلنوشته همسر شهید دامرودی به مناسبت اولین سالگرد شهادت

  •  دلنوشته   همسر شهید دامرودی   به مناسبت مراسم اولین سالگرد شهادت شهید مهندس رضا دامرودی 6 آبان ماه 95 بسم رب شهدا وصدقین سلام بر وارثان عاشورا اراده هایی که به آسمان پیوند خورده اند و در هوای شفاف ایمان جان داده اند. همه دیوار ها را میشکنند و بر ویرانه های خاکی جهانی دیگر میسازند. سلام بر روان پاک شهیدان که تا ابد مصداق آیه عند ربهم یرزقونند... یک سال از هجر همسرم میگذرد گذر زمان برای ما ثانیه ها را به ساعت ها تبدیل کرد.فرزندم یک سال بزرگتر شده و من هر روز دلتنگی هایش را با چشم هایم نظاره میکنم.اما درک عمیقی از دیدنش دارم که شاید خیلی ها نتوانند به آن بر,دلنوشته,دلنوشته های عاشقانه,دلنوشته های زیبا,دلنوشته ها,دلنوشته غمگین,دلنوشته های دلتنگی,دلنوشته هاي دلنشين,دلنوشته های مادرانه,دلنوشته های ناب,دلنوشته تنهایی ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها