داستان یک مدافع حرم ۳

متن مرتبط با «خودم» در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ نوشته شده است

مادر شهید جهانی: خودم هم دوست دارم "شهید" شوم

  • مادر شهید جهانی: خودم هم دوست دارم "شهید" شوم/ جواد می‌گفت "باید برویم تا یک آجر از حرم حضرت زینب(س) کم نشود" مادر شهید مدافع حرم با تأکید بر "من امروز خودم هم دوست دارم شهید بشوم چون شهید شدن واقعاً مایه افتخار است"، می‌گوید: شهید جهانی همواره می‌گفت "این وظیفه ماست، باید برویم تا یک آجر از حرم حضرت زینب(س) کم نشود". به گزارش خبرگزاری تسنیم از مشهد مقدس، ش, ...ادامه مطلب

  • اول، نیروهای زیر دستم و بعد خودم

  • شهید مدافع حرم حجت الاسلام محمد علی قلی زاده : حاج آقا مسئول نمایندگی ولی فقیه در ناحیه بود. قسمت نمایندگی 4 اتاق داشت و به خاطر کمبود تجهیزات به این رده 3 عددکولر به مرور زمان تحویل دادند. ایشون توی همه اتاقها بجز اتاق خودشون کولر نصب کردند و می گفتند: اول، نیروهای زیر دستم و بعد خودم. خیلی به ایشون می گفتند که شما مسئولید و مهمون و مراجعه کننده زیاد براتون میاد و زشته که کولر نداشته باشید  ولی,اول،,نیروهای,دستم,خودم ...ادامه مطلب

  • دوست دارم تو کشور خودم درس بخونم

  • سال ۹۱ یا ۹۲ بود که یک ناو زیر دریایی را طراحی کرد و به همراه پدرش بردن سازمان نخبگان . سازمان نخبگان هم بالاترین امتیاز رو بهش داد. که من بعد ها فهمیدم البته پدرش میدونست که توسط یکی از دوستانش طرحش رو فرستاده بود کانادا که اونجا طرحش رو پذیرفته بودن و براش دعوت نامه فرستادن که بیایید کانادا ادام, ...ادامه مطلب

  • اول نیروهای زیر دستم و بعد خودم

  •  حاج آقا مسئول نمایندگی ولی فقیه در ناحیه بود. قسمت نمایندگی ۴ اتاق داشت و به خاطر کمبود تجهیزات به این رده ۳عدد کولر به مرور زمان تحویل دادند. ایشان در همه اتاق ها به جز اتاق خودشان کولر نصب کردند،  می گفت اول نیروهای زیر دستم و بعد خودم. خیلی به ایشان می گفتند که شما مسئول هستید و مهمان و مراجعه , ...ادامه مطلب

  • محال است با پای خودم برگردم مگر اینکه مرا بیاورند

  • حاج حمید فقط برای رضای خدا کار میکرد، در ابتدای ورود به سوریه گفت من بابت حضور در سوریه حقـــــوق نمیخواهم، با اینکه حقوق ناچیزی بود، فرمانده ی قرارگاه پس از دیدن نامه با درخواست ایشان موافقت نکرده بود و به ایشان گفته بود این حقوق(که در حد حداقل حقوق کارمندی بود) از شیر مادر حلال تر است. یک سال از رفتنش به سوریه می گذشت. به او گفتم: حاج حمید دیگر نمی خواهی برگردی؟ گفت:حاج خانم محال است با پای خودم برگردم مگر اینکه مرا بیاورند. به ما گفته بود اول محرم برای شرکت در مراسم  هیئت به ایران می آید و ما در انتظار دیدن او به سر می بردیم که اول محـــــرم شد و پیکر م,محال است بارانی از محبت,محال است بارانی ...ادامه مطلب

  • قبل اینکه کسی مطمن بشه خودم مطمن شدم

  • همسر شهید علی یزدانی پس از شنیدن خبر شهادت بصورت غیررسمی. آقا محمودرضا, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها