داستان یک مدافع حرم ۳

متن مرتبط با «خاطره» در سایت داستان یک مدافع حرم ۳ نوشته شده است

خاطره ای از شهید علی زاده اکبر

  • خاطره یک سرباز ... تابستون بود و من سرباز بودم. تو تیپ ۲۱ امام رضا (ع). جلوی اکثر گردانها تو تیپ یه باغچه هست که معمولا سبزی توش میکارن. سبزی های جلوی گردان تخریب خیلی تازه و خوب بود. قبل نهار رفتم ک, ...ادامه مطلب

  • خاطره ای از شهید پورهنگ۲

  • پدر همسر شهید مدافع حرم محمد پورهنگ: حاج محمد با آنکه خودش یک روحانی مورد احترام بود ولی با افراد نا اهل دوستی میکرد.گاهی به او اعتراض میکردم و میگفتم:حاج محمد این آدم های شر و ناباب رو چرا دور خودت جمع کردی؟میخندید و میگفت:هنر روحانی به همینه که زبان چنین آدم هایی رو بفهمه و به اونها کمک کنه.با هرکدام یک جور رفاقت میکرد،توی دوستی هم سنگ تمام می گذاشت،آن قد, ...ادامه مطلب

  • خاطره ای از شهید مدافع حرم عبدالرضامجیری

  • دوست شهید مدافع حرم عبدالرضامجیری: شب های ماه مبارک رمضان با شهید مجیری برای خواندن دعای ابوحمزه به مسجد جامع اصفهان میرفتیم؛ اما هرشب دعا که به نیمه میرسید بلند میشد و میگفت برویم! یکبار که علت را از او پرسیدم گفت: وظیفه ما کارمان است؛ماحقوق میگیریم که خدمت کنیم و اگر تا سحر اینجا باشیم،صبح کسل هستیم و از کارمان کم میگذاریم.  @Agamahmoodreza, ...ادامه مطلب

  • خاطره ای از شهید مسلم خیزاب

  • شهید مدافع حرم مسلم خیزاب مهربان و دلسوز بود. به آموزش که میرسید سختگیر و جدی میشد. گاهی انقدر به نیروها سخت میگرفت که صدایشان در‌می آمد. اعتقاد داشت همه ی ما سرباز و مدافع ولایت هستیم باید آن گونه تربیت شویم که در شأن این سربازی است.  @Agamahmoodrez, ...ادامه مطلب

  • خاطره شهید مدافع حرم مصطفی رشیدپور

  • اهواز  @jamondegan ┄┅┄, ...ادامه مطلب

  • خاطره ای از شهید مختاربند

  • زهرا مختاربند دختر شهید مدافع حرم سردار حاج حمید مختاربند  برنامه ی رفتن به جمکران و خواندن نماز امام زمان(عج) جزو برنامه ثابت ایشان بعد از سکونت در قم بود. یک بار که همراه ایشان برای زیارت به مسجد جمکران رفته بودیم ؛ به تازگی حیاط مسجد را گسترش داده بودند ، ایشان بعد از دیدن آنجا بسیار خوشحال شدند و گفتند: ان شالله اینجا محل آموزش دادن سربازان امام زمان(عج) در زمان ظهور است؛ آقا همه ی سربازانشان را اینجا جمع می کند و آموزش نظامی می دهد تا برای جنگیدن با استکبار آماده باشند. کانال شهید مدافع حرم سردار حاج حمید مختاربند (ابوزهرا) @shahid_mokhtarband http://uupload.ir/files/3z46_img_20171127_110754.jpg, ...ادامه مطلب

  • خاطره ای از شهید سردار شهید حاج سید حمید تقوی فر

  • همسر بزرگوار سردار شهید حاج سید حمید تقوی فر :  حاج حمید نقشه ترور صدام را کشیده بود در آن ترور فرزند صدام ۱۳ تیر خورد. آن زمان در اهواز بودیم، چند روز بعد از این ترور نافرجام حاج حمید در پذیرایی نشسته و تلویزیون نگاه می‌کرد که از شدت خستگی خوابش برد. ساعت حدود ۱۲ شب نارنجکی داخل پذیرایی خانه انداختند. همراه با دخترهایم در اتاق خواب بودیم. با شنیدن صدای مهیب از اتاق خارج شدیم و او هم به سمت هال دوید. در آن حادثه پتو سوخت ولی حاج حمید صدمه‌ای ندید. تکه‌های نارنجک به سقف و دیوار اتاق‌ها پخش شده بود. همسایه‌ سپاهی‌مان حادثه را به حفاظت سپاه اطلاع داد. حفاظت احتمال می‌داد که بخاطر ترور صدام که نقشه حاج حمید بود این ترور از طرف منافقین یا نفوذی‌ها انجام شده است. چند روز بعد متوجه شدیم در چند نقطه شهر این اتفاق تکرار شده است. آن زمان این مسئله رسانه‌ای نشد. فردای آن روز هوا بسیار سرد بود. از طرف حفاظت سپاه هم یک سرباز را برای نگهبانی به درب منزلمان فرستادند. حاج حمید گفت “نیازی به نگهبانی نیست. برو.” آن سرباز رفت و مجدد سرباز دیگری آمد. حاج حمید با دیدن سرباز عصبانی شد و گفت “در این هوای سرد نیازی به نگهبانی نیست!اتفاقی نمی‌افتد. بروید.” با سپاه هم تماس گرفت که سربازی نفرستند. پس از ترور نافرجام حاج حمید برخی از اقوام تماس گرفتند و خبر دادند که صدام برای سر حاج حمید جایزه گذاشته است. ا, ...ادامه مطلب

  • خاطره ای از شهید مجتبی کرمی

  • «بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن» مجتبی شخصی بود که از لحاظ فروتنی بسیار زبان زد بود و هیچ گاه نشد که او را غرور فرا بگیرد و نفسش بر او غلبه پیدا کند؛ چرا که او انسانی خود ساخته شده بود.مجتبی شخصی بود که لقب السابقون السابقون برایش, ...ادامه مطلب

  • خاطره از دخترشهید مدافع حرم سردار حاج حمید مختاربند

  • روزی که قرار شد با برادر و خواهرم برای دیدن پدر به معراج شهدا بروم نمی دانستم قرار است با چه صحنه ای مواجه شوم. چون از نحوه ی شهادت ایشان چیزی نمی دانستم. حدود بعد از ظهر بود که به معراج شهدا رسیدیم. من و همسرم زودتر رسیدیم و وارد حسینیه ی آنجا شدیم,دخترشهید,مختاربند ...ادامه مطلب

  • خاطره ای شهید مدافع حرم محمد هادی نژاد

  • امام جمعه شهرستان آغاجاری نقل میکند: زوجــی نزد من آمدند،گفتند حاج آقا ما هر کاری میکنیم و هرجا میرویم مشکلمان حل نمیشود، لطفا شما پیشنهادی دهید... من به آنها گفتم سر قبر شهید هادی نژاد نژاد بروید واز آن شهید حاجت خود را طلب کنید...  آنها سر قبر رفتند و حاجت خود را طلب کردند، بعد از چند وقت فهمیدم مشکل نازایی آن دو زوج حل شد آی شهــیــد تو چه مقامی نزد خدا داری که آنقدر خاطر تو برایش عزیز است؟؟؟ ,خاطره,مدافع ...ادامه مطلب

  • خاطره یکى از کاربران کانال "دم عشق، دمشق" از توسل به شهید مرتضى عطایى (ابوعلی)

  • سال ها بود مشکلی در زندگی ام وجود داشت، که به هیچ راه حلی برای اون نرسیده بودم، این موضوع استرس و اضطراب فراوانی برای من درست کرده بود. از این ور و اونور، شنیده بودم که متوسل شدن به شهدا باعث میشه که توی زندگی آدم کارگشا باشن، اما بنده توجهی نمی کردم. در حالی که من به شدت ابوعلی رو دوست داشتم و خوب یادمه یک سال پیش در روز شهادت ایشون من چطور با شنیدن خبر شهادتش تو خیابون سرم گیج رفت و به کمک براد,خاطره,کاربران,کانال,مرتضى,عطایى,ابوعلی ...ادامه مطلب

  • روز شهادت شهید مدافع حرم مرتضى عطایى (ابوعلى) به روایت خاطره اى از شهید مدافع حرم محمد پورهنگ

  • بسم رب الشهداء "روز عرفه" ... روز عرفه بود. [شهید محمد پورهنگ] حس و حال عجیبی داشت. تب کرده بود. تازه از بیمارستان مرخص شده بود اما حالش هنوز مساعد نبود. پزشکان نمى‌توانستند علت مسمومیتش را تشخیص بدهند برای همین هم درمان‌ها اثر نمى‌کرد. روی تخت دراز کشیده بود و درد داشت. گفت: خیلی برام دعا کن که امام حسین [علیه السلام] یه نگاه بهم کنه. دعای عرفه را که خواندیم موبایلش زنگ خورد. یک دفعه منقلب شد. ب,شهادت,مدافع,مرتضى,عطایى,ابوعلى,روایت,خاطره,مدافع,پورهنگ ...ادامه مطلب

  • خاطره ای ازشهید مدافع حرم سردار حاج حمید مختاربند

  • حاج حمید جزو اولین کسانی بود که وارد سپاه شد و برای جذب نیرو و آموزش آنان زحمتهای شبانه روزی می کشید. بعضی از فامیل و اقوام بعد از شنیدن اینکه حاج حمید گاهی تا نیمه های شب مشغول خدمت در سپاه هست فکر کردند شاید برای اینکار اضافه کاری و حقوق خوبی هم دریافت می کند در حالیکه حقوق آن موقع سپاه بسیار ن, ...ادامه مطلب

  • خاطره ای از شهید مهدی قاسمی

  • سال ۹۱ رو باغم واندوه نبودن مادران عزیزمون شروع کردیم خدا رو شکر آقا مهدی روحیه ی خوبی داشتن وهمین به من انرژی وامید زندگی میداد فصل بهار بود وزمزمه ی فروش گاوداری و سرمایه ی عمر وجوانیه همسرم آقا مهدی صاحبخونه منزل روگذاشته بود برای فروش وهر روز مشتری و...ازطرفی نگرانیه خالی کردن خونه بود و خانه بد, ...ادامه مطلب

  • خاطره ای از شهید والا مقام حاج حیدر

  • خاطره همرزم شهید والا مقام حاج حیدر  سلام ی خاطره داشتم از حاجی: تو خناصر ماموریتمون تموم شده بود قرار بود برگردیم عقب و تجدید قوا بشیم و آماده بشیم برای ماموریت جدید.... حاجی رفته بود آرایشگاه و حمام فکر کردم داره آماده میشه برگرده ایران بهش گفتم بسلامتی داری میری مرخصی!؟ با تعجب جواب داد: مرخصی!, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها